۱۳۸۸ مهر ۱, چهارشنبه

بازي كن تا زنده بماني (زندگي و آثار «كاترين هيپبورن»)(دانشنامه بازیگران)

پيشگفتار‌(يك مقايسه‌ي كوچك)

در اين متن، آن چه پي‌گيري مي‌شود، چگونگيِ زندگي، بازي و اوج گيري زني است؛ به نامِ «كاترين هيپبورن». البته پيش از هر چيز، با اين كه مي‌دانم، خوانندگان مي‌دانند؛ اما باز جسارت مي‌كنم و يادآور مي‌شوم، كه در عرصه‌ي سينما و به ويژه سينماي هاليوود، ما دو زن با نامِ فاميلِ «هيپبورن» داشته‌ايم. البته هر دوي آن‌ها، آن قدر از آوازه‌ي بزرگي برخوردارند، كه با هم اشتباه نمي‌شوند، اما چون اين دو، در پاره‌اي از موارد و در بسياري چيزها، تفاوت عمده‌اي با هم دارند، به بخشي از تفاوت اين دو، يك پرداخت كوتاه مي‌كنيم، و سپس به اصل موضوع؛ يعني «كاترين هيپبورن» باز مي‌گرديم.

«آدري هيپبورن» حدود بيست سال از «كاترين» كوچك‌تر است، «آدري» متولدِ 1929 و داراي اصالت بلژيكي است، اما «كاترين» متولد خودِ «آمريكا» و زاده‌ به سال 1909. «آدري»، زمينه‌سازِ آمدنش به «هاليوود»، تحصيلِ در انگلستان و يادگيريِ زبانِ انگليسي در آن جاست؛ در صورتي كه «كاترين» خود، اصالتاً آمريكايي و از اين نظر چند گام از او؛ يعني «آدري» پيش‌تر است. «آدري هيپبورن» نخستين فيلمي كه بازي مي‌كند، به سال 1951 و به نامِ «داستانِ همسران جوان» است، ولي «كاترين» پيش از اين‌ها، - البته با توجه به كِبرِ سني كه دارد اولين فيلمش را بازي كرده است؛ يعني بازي در فيلمِ «لايحه‌اي براي طلاق» و به سال 1932.

به جز اين، چيزي كه يادآوري‌اش به نظر لازم مي‌رسد؛ نيامدن بلافاصله‌ »آدري» به آمريكا است. به سخن ديگر او پيش از مهاجرت به اين كشور – آمريكا – در اروپا، در نمايش‌هاي متفاوتي، كه بيشتر هم موزيكال بوده‌اند، بازي داشته است. و اين البته با توجه به سابقه‌ي آموزش باله و رقصي است، كه او در چنته داشته و آموزش درستي نيز از آن‌ها ديده‌ بوده است؛ اما آن چه هست، اين كه «كاترين» در دانشكده در رشته‌اي ديگر و جداي از سينما تحصيل نموده و البته بازيگري است، خود انگيخته و تا حد بسياري خود ساخته.

همچنين به نظر، اشاره به اين نكته ضروري مي‌نمايد، كه «كاترين» روزگاري در سينماي آمريكا رشد نمود، كه زنان، آن چنان از اقتدار بالايي برخوردار نبودند؛ در صورتي كه «آدري» روزگاري به هاليوود آمد، كه زنان آن روزگار، حداقل از اعتبار بالاتري برخوردار بوده‌اند، به نسبتِ آن روزگاري كه «كاترين» بازيگري را آغاز نمود.

اما با اين همه «آدري» خيلي زودتر از «كاترين» عرصه را خالي نمود. مي‌شود گفت، او به جز اين كه بازيگرِ صاحب ذوقي بود، اما نوع و نگرشي كه نسبتِ به چهره و فيزيكِ خود داشت؛ باعثي شد در جهتِ آن كه پيش از پيري زياد و از ريخت افتادنِ بدن و صورت، اين عرصه را خالي كند؛ در صورتي كه «كاترين» از اين موارد هيچ پروايي نداشت، و تا سنين بالا نيز در اين عرصه ماند و به بازي همچنان ادامه داد. و البته شايد همين نكته باعث شد، تا در اوج پختگي دو «اسكار» از چهار «اسكار»ي كه برنده‌ي آن شد را، در سني بالاتر از شصت سالگي دريافت دارد؛ در صورتي كه «آدري هيپبورن» سال‌ها پيش از رسيدنِ به سنِ شصت سالگي، از اين عرصه بيرون رفته، و ديگر به بازيگري ادامه نداده بود.

اما «كاترين» نه، او اين چنين نبود، اصلاً مي‌شود گفت، كه اولين ويژگي «كاترين هيپبورن» دوران بازيگريِ بسيار طولاني اوست. اين بازيگر مشهور و مطرح «هاليوود»، توانست براي مدتي، بيش از نيم قرن در اين رشته؛ يعني بازيگري، جايگاه خود را حفظ كند، و در بيش از پنجاه فيلم نيز حضور داشته باشد، و همان گونه كه گفته شد، چهار بار هم جايزه‌ي اسكار دريافت دارد. البته او نخستين زنِ بازيگرِ مطرح «هاليوود» نبود، اما اين جايگاه ايمن، با حضورِ قدرتمند و مداومش براي ديگر زنان، در اين حرفه را باز كرد. به عبارتي مي‌شود گفت، كه وي به جز فيلم‌هاي زيادي كه بازي كرد، و جايزه‌هاي متعددي كه برد، شايد براي اين ويژگي؛ يعني بودنِ زني قدرتمند در پهنه‌ي «هاليوود» بيشتر در خورِ ستايش باشد.

به هر صورت براي آن كه اين پيشگفتار كوتاه را بسته باشيم، سياهه‌اي آورده مي‌شود از يكي چند فيلم شهره‌ي اين دو بازيگر، با سال ساخت‌شان و سپس همان طور، كه از اول مد نظر بود، به بحث اصلي؛ يعني زندگي و آثار «كاترين هيپبورن»، باز خواهيم گشت.

سياهه‌ا‌ي از مهم‌ترين آثارِ «كاترين هيپبورن»

لايحه‌اي براي طلاق (1932)

زنان كوچك (1933)

بزرگ كردن بچه (1938)

داستان فيلادلفيا (1940)

نگهبان شعله (1942)

تحت فشار (1946)

دنده‌ي آدم (1949)

ملكه‌ي آفريقا (1951)

جنونِ تابستاني (1955)

حدس بزن چه كسي براي شام مي‌آيد؟ (1967)

زنان تروا (1971)


سياهه‌‌اي از مهم‌ترين آثارِ «آدري هيپبورن»

داستانِ همسرانِ جوان (1951)

مردم مخفي‌ (1952)

سابرينا (1954)

جنگ و صلح (1956)

نابخشوده (1960)

صبحانه در تيفاني (1961)

حلقه‌ي خوني (1979)


زادگاه‌ِ «كاترين هيپبورن»

«كاترين هيپبورن» با نام اصلي «كاترين هاتون هيپبورن» زاده‌ي آمريكا است، و از اهالي ايالت «كانيتيكت»؛ تاريخ تولدش هم، دوازدهم مي 1907 است. مي‌شود گفت او آدم خوشبخت و خوش شانسي بود، و از نخستين شانسِ زندگي‌اش، همين زاده‌ شدنش را در خانواده‌اي روشنفكر و مرفه مي‌توان دانست.

مادرش، گرايشات فمينيستي داشت و پدرش جراح بود؛ جراحي مشهور و البته داراي درآمدي بالا. «كاترين»، فرزند دوم خانواده‌ بود و پيش از آن، خانواده صاحب پسري شده بودند، به نام «تام». اين «تام»، كه البته بعدها گفتند، هميشه غمگين بوده است، دو سالي از «كاترين» بزرگ‌تر بود. رابطه‌ي «تام» با «كاترين»، تا آن جايي كه مي‌دانيم رابطه‌اي بوده است، عالي. اما اين جريان، سال‌هايي نپاييد. «تام» جوان يا به عبارتي نوجوان در پانزده سالگي خودكشي كرد. البته پدر خانواده هيچ گاه خودكشي را نپذيرفت و روي اين نكته مدام تاكيد داشت، كه پسرم در حال بازي كردن يا اداي خودكشي در آوردن، حلق آويز شده است، ولي به هر حال «تام» از دست رفته بود. در آن سال‌؛ يعني سالِ وقوع حادثه (1920) «تام» پانزده ساله بود و «كاترين» سيزده سال بيشتر نداشت. به هر ترتيب اين بزرگ‌ترين حادثه‌ي آن سال‌ها بود، براي خانواده‌اي كه خودش را يك كانونِ مترقي خانوادگي مي‌دانست.

مادر هميشه در سفرهاي مدام و طولاني بود، براي كسب احقاق راي براي زنان و پدر هم البته به جز كارهاي زيادي كه داشت، به خانواده مي‌رسيد و سعي مي‌كرد چهار بچه‌اي را كه داشتند، جمع و جور كند. نمي‌شود گفت به طور دقيق چه اتفاقي براي «تام» نوجوان رخ داده است، اما شايد اگر مادر، حضوري فعال‌تر در خانواده داشت، شايد اين اتفاق به اين شكل رخ نداده بود. دانستن و درك احساس دروني «تام»، از جايگاه بالايي، در پيش نيامدن اين حادثه برخوردار است.

به هر ترتيب، اين حادثه همان گونه كه انتظار آن مي‌رود، تاثير بسياري بر «كاترين» با آن سن پايين گذاشت. او گوشه‌گير و منزوي و سپس، حتي دبيرستان را رها، و سال آخر را در خانه، به ادامه‌ي درس خواندن گذراند. البته با كمك پولِ پدر و تعدادي معلمِ خصوصي.

دانشگاه

«كاترين» دانشگاه را در 1924، يعني در سن هفده سالگي آغاز نمود. دانشكده‌ي او هم در شهر «برينمار» و در ايالت «پنسيلوانيا» بود. يك رفتارِ متفرعن و غير اجتماعي كه شايد ارثيه‌ي او بود، و شايد هم حاصلِ تربيت نه چندان درست او در خانواده؛ باعث شد تا در دانشگاه زياد مورد استقبال هم كلاسي‌ها قرار نگيرد. نمراتش هم تا پايان سال دوم تحصيل، نمرات خوبي نبودند. به هر روي آن خانواده با آن فضاي باز و تا حدي نه چندان منضبط، به هر صورت باعثي شد تا او در زندگي اجتماعي تا آن لحظه موفق نباشد. دانشكده را هم يا مي‌خواست رها كند، يا آن كه دانشكده تا حدي عذر او را خواسته بود؛ اما پدر مخالفت به خرج داد و سرانجام با آغاز سال تحصيلي مجبور شد، تا دوباره به دانشكده بازگردد. سپس بعد از بازگشت دست به تلاش زد، تا خود را تغيير دهد. از آن رفتارِ پسرانه به در آمد و تاثيرات فمينيستي مادر را در جهت يك زن كامل و جذاب شدن به كنار گذاشت. حالا دوست داشت كاملاً زنانه باشد و بسيار جذاب؛ اين نقشه‌ي جديد او بود. پس به روش درسي خود سر و صورتي داد، رشد كرد و جذاب شد. اين همان روشي بود كه تقريباً تا آخر عمر ادامه داد، و در هر صورت تا جايي كه توانست از جذابيت زنانه كمال سوء استفاده را نمود.

«كيت» - «كاترين»- مي‌خواهد بازيگر شود

«كاترين هيپبورن» براي نخستين بار، پس از فارغ التحصيلي از دانشكده، تصميمش براي بازيگر و ستاره شدن را با خانواده در ميان گذاشت. از برخورد مادرش چيزي نمي‌دانيم، اما مي‌دانيم كه پدرش سخت مخالفت كرد؛ اما حرف او به جايي نرسيد و به نظر مي‌رسد كه او – پدر – هم دست از مخالفت كشيد. زيرا «كاترين» در پي زماني كوتاه نقش‌هاي بسيار كوچكي در «بالتيمور» به عهده گرفت.

نخستين تلاش‌هاي جدي

«كاترين» براي آن كه به شانس گسترده‌تري دست پيدا كند، بايد مهاجرت مي‌كرد، و براي اين منظور كجا بهتر از نيويورك؟ پس دست به كار ارتباط با مردي شد، كه با او در دوران دانشكده آشنا شده بود. مردي به نام «فيليپس پاتنام». «پاتنام» هم شاعر بود و هم در نيويورك خانه داشت. و چه چيزي از اين بهتر؛ براي «كاتريني» كه عشق به ستاره شدن او را داشت مي‌كشت؛ اصلاً هم برايش مهم نبود، كه «پاتنام» الكلي است، زن دارد، و متاهل است. زن او كه مهم نبود. مهم اين بود، كه «پاتنام» چگونه مي‌تواند پله بشود.

نخستين نمايش، در نيويورك

«كاترين» نخستين نقش‌ تئاتري‌اش را تنها دو ماه پس از فارغ‌التحصيلي‌اش به دست آورد و گمان اين داشت، كه تمامي آن آرزوها در حال محقق شدند، اما كار به همين سادگي‌ها هم نبود. پس از اولين شبِ اجرا از تئاتر اخراج شد. او هنوز بازيگر نبود و چيزي از بازي نمي‌دانست. جداي از اين با «پاتنام» هم رابطه‌اش در آستانه‌ي به هم خوردن بود؛ پس با يك بازگشتِ به عقب به سراغ «لادلو آگدن»؛ جواني رفت، كه در دوره‌ي دانشكده‌ با او آشنا شده و سپس رهايش كرده بود؛ اما حالا وقت بازگشت بود. به او پناه برد و راضي به ازدواجش كرد. اما اين ازدواج، ازدواج سالمي نشد. «كاترين» در ستاره شدن مُصر بود و انگار تنها اين كه اسم يك نفر بر روي او در آمريكاي آن سال‌ها باشد، برايش كفايت مي‌كرد. از «لادلو» نه به شكل رسمي اما جدا شد و زود، باز رهسپار تلاشش، كه همان ستاره شدن بود، شد؛ و البته اين درست در نزديكاي زماني بود، كه هاليوود داشت كم‌كم به دهه‌ي سي وارد مي‌شد.

سينما در دهه‌ي سي هاليوود

پيش از آن كه به زندگي «كاترين هيپبورن» در دهه‌ي سي بپردازيم، اول ببينيم در اين دهه در هاليوود چه اتفاقاتي در حال رخ دادن بود. اول از همه بايد بدانيم كه دهه‌ي سي، دقيقاً زماني بود، كه صدا داشت به شكل كامل آن موقعيت خود را در سينما جا مي‌انداخت. به ديگر سخن مي‌توان گفت كه در سال 1929 صدا آن چنان در فيلم جا افتاده بود، كه در نقدهاي سينمايي، وقتي درباره‌ي فيلمي مي‌نوشتند؛ در مورد صداي آن فيلم نيز اظهار نظر مي‌شد. به نمونه فيلم «رقص اسكلت» ساخته‌ي كمپاني ديزني به سال 1929 در استفاده از صدا و هماهنگي صدا و تصوير، هنر را در آن روزه، از اين بابت به اوج رساند. همچنين در اين دهه، «هاليوود» با حجم بسيار بالايي از فيلم‌هاي گَنگستري نيز دست و پنجه نرم مي‌كند. يكي از مهم‌ترين اين فيلم‌ها، فيلمِ‌ «صورت زخمي» ساخته‌ي «هوارد هيوز» است. همان «هوارد هيوز»ي كه «كاترين هيپبورن» بعدها از او انواع استفاده را مي‌برد، و سپس‌تر، در مورد او و اين رابطه توضيح خواهيم داد. به هر حال، دهه‌ي سي، دهه‌ي بازيگراني چون: «جيمز كاگني»، «ادوارد جي‌ رابينسون»، «جون بلوندل» و «جرج بنكرافت» است. همچنين در اين دهه فيلم‌هاي بزرگي چون: «سزار كوچك» (1930)، «دشمن مردم» (1931) و «جاي زخم» (1932) به بازار فيلم مي‌آيند. همچنين در اين سال‌ها كارگردانانِ خوش ذوق و پر ابهتي همچون: «روبن ماموليان»، «هنري هاتاوي»، «هوارد هاكس» و غيره دارند؛ هم خوش مي‌درخشند و هم نمايشگر آينده‌اي تازه‌اند در سينماي آمريكا. به جز اين، اين دهه همان زماني است كه «چاپلين» «روشنايي‌هاي شهر» (1931) را مي‌سازد؛ به عبارتي ديگر اين سال‌ها، همان دوراني است، كه «كاترين هيپبورن» در تلاش است؛ تا در سينما جاي پايي براي خود باز كند.

«كاترين هيپبورن» در دهه‌ي سي

در دهه‌ي سي «كاترين هيپبورن» به سختي در تلاشِ شناساندن خود بود. از مردها هم، فعلاً تا اين جا چيز بزرگي عايدش نشده بود؛ پس به سراغ يك زن رفت. البته دليل رفتنش هم كاملاً واضح بود، اين زن - «لورا هاردينگ» - يك بازيگر بود؛ او مي‌توانست جاي پايي هر چند كوچك، اما براي «كاترينِ» شيفته‌ي ستاره شدن، باز كند؛ و البته اين طور هم شد. «لورا هاردينگ» او را به «ليلان هيوارد» يك مدير صاحب نفوذ در هاليوود معرفي كرده و «هيوارد» واسطه‌اي شد، براي معرفي او به هاليوود. البته در آن سال‌ها، او تا اندازه‌اي در تئاترهاي نيويورك مطرح شده بود، البته نه در حدي كه بتوان گفت؛ او يك بازيگر ثابتِ نمايش‌هاي موفق و عميق است، نه فقط، تا اندازه‌اي در پاره‌اي از نمايش‌هاي نه چندان مهم جا افتاده بود. به هر روي، با يكي دو تستِ ناموفق، سرانجام «كيوگر»، كارگردانِ مطرح آن سال‌ها، او را پسنديد و به او نقش داد؛ اما اين «كيوگر» كه بود؟ «كيوگر» همان كسي است كه آن سال‌ها، كارگردانيِ فيلم مطرح و بزرگي چون «بر باد رفته» را از او مي‌گيرند. يادمان باشد كه يكي از دلايلي، كه كارگرداني اين فيلم؛ يعني «بر باد رفته» به او داده نمي‌شود، اصرار افرادي با نفوذ بالا، چون «كلارك گيبل» است، كه معتقدند او بيش از اندازه به نقش زنانِ فيلم و شايد خود زنانِ فيلم اهميت مي‌دهد. خُب به هر حال «كيوگر»، «كاترين» را مي‌پسندد و «كاترين» موفق مي‌شود تا اولين بازيِ سينمايي‌اش را به سال 1932 در فيلمي از «كيوگر» با عنوان «لايحه‌اي براي طلاق»؛ اجرا كند؛ و البته همسرش - «لادلو آگدن» - در نيويورك مي‌ماند، يا به عبارتي ديگر جا گذاشته مي‌شود. بعد هم البته رابطه‌ي خوبي ميان «جرج كيوگر» و «كاترين هيپبورن» برقرار مي‌شود. «كيوگر» به اين نكته باور داشت، كه «كاترين» آدمي است، متفاوت و خاص؛ به همين دليل هم، بعدتر و البته نه پي در پي – ولي به هر حال – در هشت فيلم از خودش به او «كاترين» - نقش داد. به هر صورت در اين فيلم - «لايحه‌اي براي طلاق» - «كاترين» بازي به نسبت قابل قبولي از خود ارائه داد، و تا حدي در دل تماشاگران، جاي خود را باز كرد.

البته قصه‌ي فيلم قصه‌ي به نسبت متفاوتي بود، در آن روزها. يك زن، به دليلِ بيماري پدرش، كه در آستانه‌ي جنون است، از همسرش طلاق مي‌گيرد، تا از پدرش مراقبت كند. نقش پدر را هم «جان بريمور» بازيگر مطرح آن سال‌ها؛ از خانواده‌ي «بريمور»هاي بزرگ؛ به عهده داشت، و اين البته نكته‌ي مهمي بود، زيرا «جان بريمور» در آن سال‌ها از شهرت به سزايي برخوردار بود. به عبارتي «بريمورها» در آن روزگار خانواده‌اي مطرح و مشهوري در سطح سينما و نمايشِ آمريكا بودند. به نمونه همين «جان بريمور» برادر كوچكِ «اتل» و «لايونل» «بريمور» بود، كه خود اين دو، يعني «اتل» و «لايونل» نيز از شهرت بالايي در آمريكا برخوردارند. به ديگر سخن، مي‌شود گفت، كه اگر «كاترين» در آن سال هنوز از شهرتي كه لازمه‌ي بازي در اين نقش است برخوردار نشده بود، اما وجود «جان بريمور» در اين نقش مي‌توانست به فيلم رونقي كه بايد را بدهد، زيرا «جان بريمور» پيش از بازي در «لايحه‌اي براي طلاق» (1932) در فيلم‌هاي متعددي هم چون: «دكتر جكيل و آقاي هايد» (1920)، «برومل زيبا» (1924)، «دون ژوان» (1926)، «توفان» (1927)، «عشق ابدي» (1929)، «موبي ديك» (1930) و بسياري آثار ديگر، بازي‌هاي قابل قبولي ارائه داده بود. و البته مسلم است، كه اين شهرت به شهرت بازيگر مقابل؛ يعني «كاترين هيپبورن» هم كمك بسياري خواهد نمود.

نخستين قراردادِ بلند مدت

بالاخره بازي در اين فيلم - «لايحه‌اي براي طلاق» - توانست، تضميني شود، تا يك قرارداد بلند مدت ميان «آر. ك. ئو»، و «كاترين» بسته شود. بعد شروع به بازي در يك سري فيلم، با مايه‌هاي متوسط، ارزشمند و بي‌ارزش نمود. فيلم‌هايي همچون: «كريستوفر استورانگ» كه نقش يك زن و از نوع خلبانش به عهده‌ي او بود؛ و يكي چند نقش ديگر، تا آن كه سرانجام يك بازي متفاوت، در فيلمي تقريباً متفاوت از سينماي آن روزها، باعث شد تا او به افتخار اسكار نايل شود. اين فيلم «شكوه صبح» نام داشت، و «اسكار»ي كه او گرفت مربوطِ به اسكار سال 1933 مي‌شود.

البته در رسيدن به اين گونه موفقيت‌ها نبايد قرارداد با كمپاني «آر. ك. ئو» را نديده گرفت، به عبارتي آن روزها «آر. ك. ئو» يكي از بزرگترين كمپاني‌هاي فيلم‌سازي زمانه بود. اين كمپاني به همراه كمپاني‌هاي ديگري چون: «پارامونت»، «مترو»، «وارنر» و «فوكس» از جمله‌ وسيع‌ترين كمپاني‌هاي زمان خود بودند. اصلاً ستارگاني چون «گري گرانت» و تعدادي ديگر؛ شهرت خود را مديونِ كمپاني‌هايي چون «آر. ك. ئو» هستند. در آن دوران فيلم‌هاي بزرگي چون: «كينگ كونگ» و «قلعه‌ي آپاچي» در اين كمپاني به ظهور رسيدند. هم چنين تهيه‌كنندگان نام آوري چون: «گلدوين» و «سلزنيك» با اين كمپاني همكاري‌هايي، داشته‌اند و يادمان باشد، كه «كاترين هيپبورن» در فيلم‌هاي همين «سلزنيك» چندين بازي موفق را به انجام رسانده است.

اوج و فرود

تا اين جاي كار نقطه‌ي اوجِ «كاترين هيپبورن» بود. او در پي اسكاري كه گرفت، در فيلم «زنان كوچك» نيز بازي قابل قبولي از خود ارائه داد، و توانست در يك نقش متفاوت، آدمي متفاوت از خودش بسازد، اما اين روند رو به رشد، ديري نپاييد. نقطه‌ي آغازش هم بازي در نمايشنامه، در «برادوي» و به كارگرداني «جت هريس» شد. در اين نمايش «كاترين» بازي بد و شايد بشود گفت، فوق‌العاده ضعيفي ارائه داد. نمايش هم تعطيل شد. آن روزها تئاتر اعتبار فوق‌العاده‌اي در برابر سينما به لحاظ داشتن تماشاچي داشت. مردم تئاتر، زياد مي‌ديدند و براي منتقدان و مردم، هر دو بسيار مهم بود، كه بازيگر تا چه اندازه توانسته است، كه از پسِ نقش برآيد. بازي «كاترين» خوب نبود و استقبال مردم و منتقدين بدتر. اين، نخستين ضربه بود؛ ضربه‌اي كه پسامدش تا هاليوود مي‌رسيد.

خانه تكاني؛ ابزارها تغيير مي‌كنند

«كاترين هيپبورن» بايد دوباره خود را جمع و جور مي‌كرد، پس؛ بعد از بازگشتش به هاليوود، اولين كاري كه كرد، طلاقش از «لادلو آگدن» بود. خُب او «آگدن» را براي حرف و نقل مردم و گريزِ از مجرد بودن و هم چنين؛ فشار خانواده، تا آن موقع نياز داشت، به هر حال يك لولوي سر خرمن چيز بدي در آن سال‌ها؛ يعني دهه‌ي سي نبود. ولي حالا ديگر بعد از گرفتن اسكار و مطرح شدن چه احتياجي به او بود، پس از او؛ يعني همسرش جدا شد. بعد هم، به سراغ آن دوستِ بازيگرش رفت. به او هم ديگر احتياجي نبود. حالا همه‌ي آن‌هايي كه او - «لورا هاردينگ» بايد به «كاترين» معرفي مي‌كرد، معرفي شده بود و «كاترين» با همه‌ي آن‌ها آشناتر از «لورا» بود. پس «لورا هاردينگ» را هم محترمانه يا غير محترمانه به نيويورك يا همان شرقي كه از آن آمده بود، بازگرداند. خُب تا اين جاي قضيه خيالش راحت شده بود؛ اما يك چيز، بسيار آزارش مي‌داد، ستاره در حال افول بود؛ پس بلافاصله، باز دست به دامان همان مدير خوش‌مشرب و زن‌باره‌ي هاليوود شد؛ «ليلان هيوارد».

«ليلان هيوارد» هم همه‌ي تلاشش را نمود، اما هاليوود سر آشتي‌جويي با اين بازيگر نداشت؛ البته رابطه‌اش با «ليلان هيوارد» و زبانزد شدنِ اين رابطه فعلاً‌ خوب بود. تا نقشي نبود، باز اين نقش، هر چند كمي بدنام كننده، اما او به را به هر حال تا آن جايي سر زبان‌ها نگه مي‌داشت، كه فراموش نشود. اما خُب، بالاخره مردم خسته مي‌شوند. تا كي‌ مي‌توانند با اين سئوال خود را مشغول سازند كه آيا بالاخره اين دو با هم ازدواج مي‌كنند يا نه؟ پس «كاترين»، دست به كار يك رابطه‌ي تازه شد. يا براي تازگي موضوع، يا آن كه شكار قبل، «ليلان هيوارد» ديگري كار تازه‌اي از دستش بر‌نمي‌آمد؛ پس، آغازگرِ رابطه‌ي جديدي شد؛ با يك شخصيت فوق‌العاده مشهور و پولدار؛ يعني «هوارد هيوزِ» ميليونر. خُب، رابطه‌ با «هوارد هيوز» هم يك سوژه‌ي خوب بود، در نزد مطبوعات و هم اين كه يك لقمه‌ي چرب بود، براي «كاترين»، اما اين‌ها همه، گرچه كمك كننده بودند، اما براي او جايگاه نقشِ مناسب را پر نكردند. در فيلمِ «در صحنه» با آن كه پيش از اين قرار بود «كاترين هيپبورن» نقش اصلي را بازي كند، اما سرانجام كسي ديگر - «جنيفر راجرز» - نقش اصلي را به عهده گرفت. اين؛ يعني اين كه «هيپبورن» در گيشه‌ فروش خوبي به همراه نمي‌آورد، ولي با اين همه، با اين كه «هيپبورن» را هم از نقش اصلي كنار گذاشتند، اما باز فيلم از فروش خوبي برخوردار نشد. اين جريان در سال 1937 بود. سپس «هيپبورن» در سال بعد، (1938) در «بزرگ كردن بچه» به واقع بازي نسبتاً خوبي ارائه داد، اما اين فيلم هم از فروش به در بخوري برخوردار نشد، و حتي ضرر هم داد. حالا ديگر او از شانس بسيار كمتري برخوردار شده بود. اما باز هم يك بارِ ديگر شانس خود را امتحان كرد، يا به عبارتي ديگر در گيشه امتحان شد. اين فيلم جديد، كه «تعطيلات» نام داشت هم فروش كمي داشت؛ كارِ «كاترين» ديگر تمام شده به حساب مي‌آمد.

«هيپبورن» و «بر باد رفته»

«سلزنيك»، تهيه‌ كننده‌ي «بر باد رفته» كلاً آدمي بود، هوچي و با تبليغات، خوب كار مي‌كرد. او براي انتخاب نقش مهم «اسكارلت» در اين فيلم، شروعِ به تبليغات گسترده كرد و هر روز با كمك روزنامه‌ها و راديو به شلوغي اين انتخاب دامن مي‌زد. هنرپيشگانِ بسياري نيز در تلاش گرفتن اين نقش بودند. اصلاً‌ ميان بازيگرانِ مختلف، يك رقابت و درگيري به پا خاسته بود، تا ببينند، سرانجام چه كسي صاحب اين نقشي خواهد شد. «سلزنيك» هم با رندي تمام اين جريان را هي گسترده‌تر مي‌نمود و مي‌دانست، داغ شدن اين موضوع در فروش فيلم؛ تاثير بسياري خواهد گذاشت. اما به هر ترتيب يكي از زناني كه براي اين نقش سر و دست مي‌شكست، همين «كاترين هيپبورن» بود. اما «سلزنيك» با آن كه تهيه‌كننده‌ي يكي دو اثر از «هيپبورن» هم بود، سرانجام در پي اصرارهاي بسيارِ «هيپبورن» به سختي توانست او را راضي كند، كه اين نقش به درد تو نمي‌خورد، و در اصل؛ يعني تو به درد اين نقش نمي‌خوري؛ البته بايد يادمان باشد كه عوضِ شدن «جرج كيوگر» هم در اين مورد بي‌تاثير نبوده است، شايد با رفتن «كيوگرِ» دوستدارِ زن‌ها، زن‌هاي دوست‌داشتني او هم رفتند و «فلمينگ» با تمامي استادي‌اش در نور و تصوير، عهده‌دار ساخت و ساز اين فيلم شد. به عبارتي مي‌توان گفت كه «سلزنيك» كه سابقه‌ي زيادي هم در تهيه‌كنندگي داشت، و اين فن را در كنارِ پدر قدرتمندش، كه او هم تهيه‌كنندگي مي‌كرد، فرا گرفته بود، خوب مي‌دانست، كه بايد از چه بازيگري، در كجا و چگونه استفاده‌ي لازم را برد. او كه تا پيش از اين فيلم، فيلم‌هايي همچون: «پرنده‌ي بهشت» (1932)، «توپاز» (1933)، «زنان كوچك» (1933)، «زنده باد ويلا» (1934)، «ماجراها، تجربيات و مشاهدات ديويد كاپرفيلد جوان» (1935)، «آنا كارنينا» (1935) و آثار ديگري را در مقام تهيه‌كنندگي به عهده داشت، آن قدرها باهوش بود، كه در اين فيلم بزرگ «بر باد رفته» از چه كارگرداني و چه زني به عنوان نقش اول استفاده كند.

دوران بي‌ كاري

بالاخره «هيپبورن» همه‌ي زورش را زده بود. با مديران، آدم‌هاي مهم و غيره ارتباط‌هايي داشت، اما فيلم‌هايي كه در آن‌ها بازي كرده بود، فروش نكرده بودند و او مجبورِ از بازگشت به خانه شده بود. شهرت داشت، جايزه‌ي اسكار هم برده بود، اما نتوانسته بود، كه در «هاليوود» بماند. كسي براي او فيلم‌نامه‌اي نمي‌فرستاد و تهيه‌كننده‌اي هم به سراغ او نمي‌رفت. تيرش هم در «بر باد رفته» به سنگ خورده بود. اما هنوز «هوارد هيوز» را براي ماندن در سر تيتر روزنامه‌ها در چنته داشت. به ويژه آن كه «هيوز» آن روزها يك ركورد تازه هم بر پا كرده بود، با هواپيما و از نوع دو موتوره‌اش. خُب «هيوز» مي‌توانست حداقل شهرتش را به هر دليل حفظ كند. «هيوز» بسيار معروف و در استقبال او جمعيت ميليوني به خوش آمد مي‌آمدند. اما اين همه‌ي آن چه «كاترين» مي‌خواست نبود. او بايد فيلم بازي مي‌كرد. او ديوانه‌ي درخشيدن، بر پرده‌ي سينما بود.

تلاش «هيپبورن» براي بازگشت

«كاترين» چون فيلم‌نامه‌اي دريافت نمي‌داشت، پس تصميم گرفت كه خود فيلم‌نامه‌اي بسازد. البته او هيچ گاه در طول عمرش چيزي به نامِ فيلم‌نامه، نمايش‌نامه و داستان ننوشته بود و اين بار هم ننوشت، او باز دست به دامان دوستي شد، تا از او استفاده‌ي لازم را ببرد. آن دوست «فيليپ بري» بود. آن طور كه گفته‌اند اين نمايشنامه را «بري» بر اساس خانواده‌ي «هيپبورن» نوشته است، و اگر چنين باشد، خب شايد كه اين متن از طرف «كاترين»، نوشتن آن به «فيليپ» پيشنهاد، يا حتي سفارش داده شده بوده است.

به هر حال «كاترين» حق امتياز اين نمايش‌نامه به نام «داستان فيلادلفيا» را براي فيلم شدن؛ خريد. براي خريد اين اثر نيز از «هوارد هيوز» پول‌دار و هوانورد وام گرفت. «هيوز» هم به او وام داد. البته دستمزد «هيوز» را بعدها با خيانت به او پرداخت. جريان اين خيانت در فيلم «هوانورد» به كارگردانيِ «مارتين اسكورسيزي» آمده است. اين كه او چگونه خيانت كرد و «هيوز» چگونه با پرداختِ پول از پديدار شدنِ اين رسوايي جلوگيري نمود. به هر ترتيب «كاترين» اين فيلم‌نامه را به ساخت نزديك كرد. البته او؛ يعني «كاترين»، چون امتياز خريد نمايش‌نامه را از طريق «هيوز» به دست آورده بود، پس خودش هم به نمايش‌نامه سنجاق؛ و هر كسي كه مي‌خواست آن را بسازد، بايد او را هم مي‌پذيرفت. بالاخره فيلمِ «داستان فيلادلفيا» با بازي «هيپبورن» و تعدادي هنرپيشه‌ي مطرح ديگر ساخته شد؛ و باز «هيپبورن» توانست خود را مطرح كند؛ حتي براي اين فيلم كانديد اسكار هم شد. حالا ديگر كار را ياد گرفته بود، اگر او را سر صحنه‌ي فيلمي نمي‌بردند، خود او با خريد امتيازي از فيلم‌نامه، كتاب و نمايش‌نامه‌اي؛ براي خودش نقشي دست و پا مي‌كرد؛ آن هم آن گونه كه خود مي‌خواهد. البته اين روش براي «كاترين» جواب بسيار مناسبي هم در پي داشت، به نمونه هنگامي كه در سال 1941 امتياز سينماييِ نوشته‌ي «زن سال» را خريداري كرد، توانست يك هم‌بازي خوب نيز پيدا كند؛ «اسپنسر تريسي». اما اين «اسپنسر تريسي» كه بود؟ «اسپنسر تريسي» يكي از مشهورترين بازيگران مردِ آن سال‌هاي «هاليوود» بود. و «كاترين» خوب مي‌دانست، كه بازي كردن در كنار اين مرد تا چه حد مي‌تواند به آن شكل جديدي، كه مي‌خواست از خود در «هاليوود» بسازد كمك مي‌كند. «تريسي» تا پيش از بازي در اين فيلم - «زن سال» - ، در فيلم‌هايي همچون: «آمريكايي جوان» (1932)، «من و دوست دخترم» (1932)، «بيست هزار سال در سينگ سينگ» (1932)، «قدرت و افتخار» (1933)، «به دنبال دردسر» (1934) و بسياري آثار ديگر بازي‌هاي قابل قبولي از خود نشان داده بود. «كاترين هيپبورن» مي‌دانست كه از اين بازيگر با سابقه و مشهور چيزهاي زيادي عايدش مي‌شود؛ اما جريان‌ بيشتر از اين‌ها شد. آن‌ها به جز فيلم‌هايي كه بعداً و جدايِ از يكديگر بازي كردند، تقريباً بيست سال، هم بازيِ هم شدند. البته در اوايل، رابطه‌ي آن‌ها و با هم بودن‌شان نيز به شهرت روز افزون «هيپبورن» كمك زيادي نمود. طبق معمول «هيپبورن» با يك مرد متاهل روي هم ريخته بود و اين براي مطبوعات موضوعي؛ گرچه تازه نبود، اما باز هم جنجال مي‌آفريد. به هر ترتيب رابطه‌ي آن دو نفر به دو دهه كشيد، آن‌ها در اين دو دهه مدام رابطه با يكديگر را انكار كردند و سرانجام با مرگ «اسپنسر تريسيِ» دائم الخمر رابطه قطع شد.

«تريسي» تولدش در «ويكانسينِ» آمريكا به سال 1900 ميلادي و مرگش نيز در همان «آمريكا» و به سال 1967 ميلادي بود. اين دو بازيگر آخرين كار مشتركي را كه با هم انجام دادند؛ نامش؛ اين بود: «حدس بزن چه كسي براي شام مي‌آيد؟». مي‌شود گفت بازي هر دوي اين آدم‌ها - «هيپبورن» و «تريسي» - در اين فيلم قابل تقدير بود. «كاترين» و «اسپنسر» هر دو در اين فيلم، اسكار دريافت داشتند؛ «اسكار»ي كه ديگر «اسپنسر» نبود، تا آن را دريافت دارد. «هيپبورن» جايزه‌ي «تويسي» را نيز از طرف اين مردي كه حالا ديگر در ميان ما نبود، دريافت داشت.

كهولت و باز هم بازي

«كاترين هيپبورن» از آن جمله بازيگراني بود، كه اگر مي‌توانست، تا پس از مرگ نيز به بازي كردن ادامه مي‌داد. به ديگر سخن او آن گاه دست از بازي كشيد، كه ديگر به درستي نمي‌توانست بر روي پاهايش بايستد. البته مي‌توان يادآور شد كه او باز از آن جمله بازيگراني نيز بود، كه با بالا رفتنِ سن، بازي‌هاي به نسبت پخته‌تري از خود نشان مي‌دهند. نمونه‌ي بارزِ يك بازيِ خوب، از اين زن - «كاترين» - بازي به نسبت زيباي اوست، در فيلمِ «شير در زمستان».

اين فيلم را «هيپبورن»، در دهه‌ي ششم زندگي خود و در حالي كه بيش از شصت سال سن داشت، بازي نمود. البته مي‌توان گفت، كه وي در اين اثر با يك مجموعه بازيگر خوب و در ميان بازيگراني كار بلد به بازي پرداخت. بازيگراني همچون: «پيتر اوتول»، «جان ميتن»، «جون كاستلو»، «تيموتي دالتون»، «آنتوني هاپكينز» و غيره. از ميان اين بازيگران «پيتر اوتول» از اعتبار بالاتري نسبت به ديگران برخوردار بود. به جز «هيپبورن» كه داراي سابقه‌ي زيادي در امر بازيگري بود. «اوتول» پرسابقه‌ترين بازيگر، در ميان زنجيره‌ي بازيگران اين فيلم بود. «اوتول» تا پيش از ايفاي نقش در اين اثر، در بسياري آثار بزرگ ديگر نيز، هم بازي داشته بود، و هم خوش درخشيده بود. آثاري چون: «روزي كه بانك را سرقت كردند» (1960)، «وحشي‌هاي بي‌گناه» (1960)، «وحشي‌هاي بي‌گناه» (1960)، «لارنس عربستان» (1962)، «بكت» (1964)، «لرد جيم» (1965)، «تازه چه خبر، گربه كوچولو؟» (1965)، «چگونه مي‌توان يك ميليون دلار دزديد؟» (1966) و غيره. به جز اين «هاپكينز» نيز، كه در اين اثر نويدِ يك بازيگر بزرگ را در آينده مي‌داد، در اين اثر بازي به نسبت قابل تقديري از خود بُروز داد. به هر ترتيب اين فيلم - «شير در زمستان»- ، با كارگردانيِ «آنتوني هاروي»، توانست براي بار سوم «هيپبورن» را برنده‌ي يك اسكار ديگر نمايد، حالا اين زنِ پيرِ «هاليوود» سه اسكاره‌ شده بود. يك اسكار براي يك بازي خوب، كه مي‌شود گفت «كاترين» از پس آن؛ يعني نقشش، در برابر بازيگر قدرتمندي چون، «اوتول» به زيبايي بر آمده بود؛ «اسكار»ي كه ناشي از زيبايي او نمي‌شد، از روابطش هم در آن خبري نبود؛ او يك بازي زيبا ارائه داده بود، و «اسكار» از او تقدير كرد. به طور كلي اين اثر نه چندان پرخرج، توانست بار ديگر او را وادارد، تا در كنار يك تيم حرفه‌اي و مجرب و با يك كارگردانيِ به نسبت مناسب، يك بازي عالي از خود بُروز دهد. البته اثر از يك فيلم‌نامه‌ي عميق و يك مجموعه گفتارِ عالي نيز برخوردار بود. به عبارتي، «جيمز گلدمن»، بر اساس نمايش‌نامه‌اي از خودش، اين اثر را به بهترين وجه در قالب يك فيلم‌نامه تاثير گذار، آن چنان نوشته بود، كه اگر خوب اثر درك مي‌شد، بازيگر مي‌توانست، توانايي‌هاي خود را به بهترين شكل آن، به نمايش در آورد، و البته در اين اثر اين اتفاق هم افتاد.

چهارمين اسكار، ضعف از سر پيري و سپس مرگ

«كاترين هيپبورن» درست آن هنگام كه سنش هر روز بالاتر و او از ضعف از سر پيري برخوردار مي‌گرديد، باز به صحنه‌ي تئاتر بازگشت. البته اين بازگشت، تا حدودي با بازگشتش در سال‌هاي پيش متفاوت بود. او حالا به صورت يك اسطوره به صحنه‌ي تئاتر بر‌مي‌گشت. همين امر هم باعث مي‌شد تا بازيگران جوان‌تر، با احترام فوق‌العاده‌اي با او برخورد كنند. سپس در يكي از مهم‌ترين فيلم‌هاي دورانِ كهولتش به بازي پرداخت. در اين فيلم، يك بازيگر بزرگ در كنارِ وي به ايفاي‌ نقش مي‌پرداخت؛ «هنري فاندا». اين مرد - «فاندا» - به جز بازيگري، با عناويني ديگر نيز در سينماي آمريكا، - هاليوود – و نمايش، فعاليت داشت. كارهايي هم چون: طراحي صحنه، كارگرداني تئاتر، از جمله كارهاي او در عرصه‌ي نمايش بودند، و تازه اين جداي از فعاليت وي است، به عنوان موسس شركت توليد فيلم. «فاندا» در فيلم‌هاي بزرگي نيز ايفاءگر نقش‌هاي مهمي بود. فيلم‌هايي همچون: «خيلي خواب مي‌بينم» (1935)، «ولخرج» (1936)، «آقاي لينكلن جوان» (1939)، «كلمانتاين عزيزم» (1946)، «دوازده مرد خشمگين» (1957) و غيره، و البته تا به حال جايزه‌ي اسكار دريافت نداشته بود؛ اما به هر تقدير بازي اين دو - «كاترين» و «فاندا»- چنان در كنار هم خوش درخشيد كه هر دو صاحب اسكار شدند. «فوندا» براي اولين بار و «كاترين هيپبورن» براي بار چهارم. اما نام اين فيلم، كه هر دوي اين بازيگران صاحب نام را لايق دريافت اسكار نمود، چه بود؟ اين فيلم «بر روي درياچه‌ي طلايي» نام داشت.

به هر ترتيب «هيپبورن» در اواخر عمر تا آن جايي كه توانست و واقعاً در توانش بود، به بازي ادامه داد. بازي در يك سري فيلم تلويزيوني به اضافه‌ي يكي چند اثر سينمايي ديگر، آخرين تلاش‌هايش بود، براي ماندن؛ اما هيچ كس جاودانه نيست؛ حتي «هيپبورن» با آن علاقه‌ي وصف ناپذيرش به شهره بودن، ستاره شدن و جاودانگي. سرانجام اين زن در سن 96 سالگي و در سال 2003 عرصه‌ي خاكي و صحنه‌ي «هاليوود» را براي هميشه خالي كرد؛ صحنه‌اي كه در آن بيشترين، و تقريباً تمامي آثارش را در آن جا بازي نمود.

افشین فاضلی

منابع:

1- تاريخ سينما، از آغاز تا 1970، نويسنده: اريك رُود،

مترجم: حسن افشار، نشر مرکز، چاپ اول : 1372.

2- تاريخ سينما، نويسنده: آرتور نايت، مترجم: نجف دريابندري،

شركت سهامي كتاب‌هاي جيبي، چاپ پنجم: 1371.

3- دايره‌المعارف سينمايي، تاليف: بيژن خرسند،

نشر اميركبير، چاپ سوم: 1371.

4- تاريخ سينماي هنري، نويسندگان: اولريش گرگور، انو پاتالاس،

مترجم: هوشنگ طاهري، ناشر: موسسه فرهنگي ماهور،

چاپ اول: زمستان 1368.

5- یادبود: کاترین هپبورن، الهه سینما، زیدی اسمیت،

ترجمه: نیلوفر ناصر، نقد سینما، شماره 42، شهریور 1382،

صفحات 50 تا 51.

6- کاترین کبیر (یادبود کاترین هپبورن) ، بارت بارنز،

ترجمه: امیر صدری، نقد سینما، شماره 41، مرداد 1382،

صفحات 55 تا 56.

7- سايت IMDB.

8- سایت wiki pedia (انگلیسی)

9- سایت www.answers.com

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر