۱۳۸۸ مرداد ۲۲, پنجشنبه

بازيگري: چون دوي استقامت (مروري بر زندگي و آثار «شان كانري»)( دانشنامه بازیگران)


«شان كانري» حدود پنجاه سال است، كه در هنر سينما حضور مستقيم دارد، و بازيگر است، و البته سال‌هاست كه مي‌شود گفت، بازيگري است، مشهور. اين مرد اولين بار در نقش «جيمز باند» بود كه به شهرتي رسيد، در اندازه‌ي ستاره شدن. به ويژه آن هنگام كه در نقش «دكتر نو» (1962)، يكي از نخستين گام‌هايش را در اين راه، يعني بازي در مجموعه فيلم‌هاي «جيمز باند» نهاد. البته بايد گفت كه او هيچ گاه تنها در اين نقش نماند و امروزه او را با خاطره‌ي بازي‌اش در كارهاي زيادي به ياد مي آوريم، كه يكي از آن‌ها، البته نقش «جيمز باند» ماموري با شناسه‌ي «007» است.

اما او حضور پررنگش را از كجا آغاز كرد؟

كانري يكي از اولين فيلم‌هاي غير تلويزيوني‌اش را در سال 1958 در بيست و هشت سالگي و در برابر هنرپيشه‌اي مشهور آغاز نمود. مي‌شود گفت اين مرد با ايفاي اين نقش، آن قدر شانس داشت، تا از همان ابتدا با اين بازي، جايي هر چند كوچك، اما براي خود باز كند. اين نقش، نقش يك گزارشگرِ جنگيِ تلويزيون «بي‌بي‌سي‌ BBC» بود، در برابر بازيگرِ زنِ افسانه‌اي آن دوران «لانا ترنر». همانا «لانا ترنر»ي كه شش بار ازدواج كرد و فيلم‌هايي همچون: «ولخرج» (1955)، «تقليد زندگي» (1959) و غيره را در كارنامه‌ دارد. اما اثري كه «ترنر» در كنار «كانري» در آن به بازي پرداخت «وقتي ديگر، مكاني ديگر» نام داشت. اين فيلم افزونِ بر تمام ويژگي‌هايي كه مي‌توانست يك هنرپيشه‌ي جوان مرد را تا حدي به شهرت برساند، چيزهاي ديگري هم داشت. جريانات عشقي در داستان فيلم، به اضافه‌ي يك مرگ نوستالژيك كه تا حدي ميتوانست نقش او را در يادها، به دليل جوانمرگي مرد فيلم و البته در پايان قصه، زنده نگاه مي‌دارد.

اما واقعيت اين است كه اين يك شروع آني و باري به هر جهت نبود. او -«كانري»- پيش از اين كه اين نقش را به دست آورد، در تعداد زيادي كارِ تلويزيوني و البته يكي دو اثر غير تلويزيوني ايفاگر نقش‌هايي بود، مكمل و تا حدي جدي، كه تعداد آن‌ها كم و بيش به اضافه‌ي اجراهاي تئاتر تلويزيوني به دوازده عدد مي‌رسيد. پس مي‌شود گفت او براي آن چه به آن رسيد، تلاش و استواريِ بسياري داشته است؛ اما اين مرد كه در بسياري از فيلم‌هايش و همچنين در بيننده‌ي آثارش به عنوان نمونه‌ي يك آدم استوار شناخته مي‌شود، از كجا آغاز كرد.

زادگاه بازيگر

«شان كانري» زاده‌ي « فانتنبريج» در منطقه‌ي «ادينبورگ» و متولد سال 1930 ميلادي است. آن جا در آن سال‌ها منطقه‌اي بود، صنعتي با خانه‌هاي كوچكِ كارگري و محله‌هاي فقيرنشين بسيار كه البته خانواده‌ي «شان كانري» از جمله ثروتمندان آن جا كه نبودند، بلكه وي متعلق به خانواده‌اي فقير و بزرگ شده در يكي از همان خانه‌هاي اجاره‌ايِ محقر آن جا بود. پدرش كارگر كارخانه‌ي لاستيك‌سازي، كاتوليك و مادرش پروتستان، و شبيه بيشترِ زنان آن سال‌ها و البته از آن طبقه، كه در تلاش نگهداشتن فضاي خانواده‌اند، تا از هم نپاشد، و افراد خانواده بتوانند در كنار هم ادامه دهند.

كودكي

كودكي «كانري» بي‌ شك، فقيرانه و سخت بوده است. خودش اشاره دارد كه از نه سالگي كار كرده، و در سيزده ‌سالگي مجبورِ از ترك مدرسه شده است. كار و زندگي سخت و البته رابطه‌ي خوب و گرم با مادر و سرانجام پايان زود هنگام كودكي. در شانزده سالگي به نيروي دريايي مي‌پيوندد؛ كه البته به دليل زخم معده‌ي شديد، سرانجام پس از سه سال مجبورِ از بازگشتي دوباره مي‌شود به زادگاه، كه همان اسكاتلند باشد. سپس دست به كارِ مشاغل مختلفي شد و اين تقريباً آغاز جواني بود.

جواني

يكي از برجسته‌ترين يا اولين ويژگي «شان كانري» ورزش كردنِ پي‌دارش در دوران جواني بود، كه آثارِ آن هنوز تا پيري نيز ادامه دارد. به هر ترتيب در دوران جواني تا آن جا پيش رفت كه به تشويق يكي از دوستان، از اسكاتلند رهسپارِ لندن شد، تا در مسابقات زيبايي اندام جهاني شركت كند؛ و البته در همين دوران بود كه با آشنا شدنش با بازيگري آمريكايي به نام «رابرت هندرسُن»، اولين گام‌ها را براي بازيگري و آشنايي با مضامينِ درست نمايش از او - «رابرت هندرسُن» - آمريكايي فراگرفت. به عبارتي در همين دوران‌ها بود كه «هندرسُن» با دادن ليستي بزرگ از آثار كلاسيك نمايشي به «شان كانري» او را با دنياي جدي نمايش آشنا كرد. خود «شان كانري» مي‌گويد: «روزگاري، در همان دوران جواني به تمام كتابخانه‌هاي بالا و پايينِ لندن سر زدم».

نخستين گام‌ها با تئاتر و نمايش تلويزيوني

حدود سال 1956، زماني بود كه «كانري» در تئاتر، تا حدي جا افتاده و گاه به گاه، در پاره‌اي از نمايش‌هاي تلويزيوني هم بازي‌هاي كوچك و بزرگي داشت. يكي از اصلي‌ترين اين نقش‌ها، نقشي بود كه كانري در هيبتِ يك مشت‌زن ظاهر شد. اين نمايش گرچه در اول به نظر او از اهميت بالايي برخوردار نبود، اما تاثير عميقي بر خاطره‌ي اين بازيگر انداخت. اين فيلم تلويزيوني «مرثيه‌اي براي يك مشت زنِ سنگين وزن» نام داشت.

كانري و كارگرداني تئاتر

«كانري» اولين كارگرداني تئاترش را – به جز بازي‌هايي كه در تئاتر داشت – در سال 1957 در لندن به صحنه برد. در ميان بازيگران اين كار، همسر او «دايان سلينتو» نيز نقشي به عهده داشت. نمايش، در آن زمان، متنِ تكان دهنده‌اي داشت. موضوع نمايش درباره‌ي رابطه‌ي نامشروعِ ميانِ يك خواهر و برادر بود. نقش خواهر را – زنِ اولش در آن موقع - «دايان سلينتو» بر عهده داشت و نقش برادر را هم به «رابرت هاردي» يكي از بازيگران مطرحِ متون شكسپيري سپرد. البته در همين دوران «كانري» از رابطه‌ي بدي كه با همسرش داشت، رنج مي‌برد و گويا اين نمايش هم بازتابي بود از همان زندگي بغرنج.

نقش‌هاي فرعي و فيلم‌هاي ارزان قيمت

آن سال‌ها، يعني ميانه‌ي دهه‌ي پنجاه، گر چه سال‌هايي پر كار، اما براي «شان كانري» دوران بزرگ و در خوري نبود. در آن روزها «كانري» با نقش‌هاي فرعي و نه چندان بزرگي كه در فيلم‌هاي ارزان به ایفای آنان می پرداخت، امرار معاش می کرد. به طور کلی مي‌توان گفت كه در آن دوران او هر نقشي را كه مي‌‌توانست، بازي مي‌كرد. اما هر چه بود، اين دوران به او آموخت، كه با يك انضباطِ شديد، و دقت فوق‌العاده در اجراي نقش، هر چند آن نقش؛ نقش دوم يا حتي كوچك‌تر از آن باشد، اما مي‌تواند راه را براي آينده‌اي بزرگ هموار كند.

اوج شهرت

تقريباً حدود يك دهه طول كشيد تا نام «كانري» مساوي با معروفيتي تام باشد؛ يعني اوج شهرت. اين جريان در زماني اتفاق افتاد كه «كابي بروكلي» به تازگي حقوق يك رمان «يان فلمينگ» را خريداري نموده بود؛ همان «يان فلمينگي» كه سازنده‌ي شناسه‌ي معروف «007» بود. كد مخصوص شخصيت معروف «جيمز باند». سپس تهيه‌كنندگان، هم به دليل نداشتنِ پول كافي و هم به دليل آن كه احتياج به بازيگري داشتند، تا آن چنان مشهور نباشد؛ پس با «شان كانري» در نقش «جيمز باند»، اولين نسخه‌ي آن به نام « دكتر نو» را آغاز كردند. تهيه‌كنندگان با ديدنِ همان فيلمِ تلويزيوني كه «كانري» آن را چندان مهم نمي‌دانست؛ يعني «مرثيه‌اي براي يك مشت‌زن سنگين وزن» او را انتخاب و در انتخاب خود مُصر هم شدند.

«يان فلمينگ» نويسنده‌ي كتاب در اوايل كار از «كانري» خوشش نيامد و او را براي بازي در نقش «جيمز باند» زمخت مي‌دانست. اما به هر حال با آمدن او موافقت كرد، و اين آغازي شد براي تبديل شدنِ اين مرد به يك ستاره‌ي بزرگ و پول‌ساز. ستاره‌اي كه البته در كارنامه‌ي هنري خود، به جز فيلم‌هاي پرفروش و تجاريِ «جيمز باند» فيلم‌هاي ارزشمندي هم دارد. فيلم‌هايي كه گرچه در تمامي آن‌ها نقش اول را ندارد، اما به هر صورت، فيلم‌هاي بزرگي هستند، و گاه به گاه، او بازي‌هاي خوبي نيز در آن‌ها ارائه داده است. آثاري چون: «مردي كه مي‌خواست سلطان باشد» (1975)؛ «قتل در قطار سريع‌السير شرق» (1974«مارنی» (1963) و هم چنين «تسخير ناپذيران» در اين اواخر و يكي چند اثر دیگر؛ و اما اوج شهرت و گیشه ای که سرانجام او را در می یابد با آغازِ فیلم های «جيمز باند» است و اين مورد، به هر حال يك اتفاقِ بسيار مهم در زندگي هنري اين مرد است. به هر صورت «كانري» با بازي در فيلم «دكتر نو» و از اين مجموعه است كه تبديل به يك هنرپيشه‌ي سودآور و شهره در ميان مردم شد. او ميان سال‌هاي 62 تا 67 ميلادي در پنج فيلم از مجموعه‌ فيلم‌هاي «جيمز باند»، بازي و به اوج شهرتي عظيم دست يافت؛ و سرانجام در سال 1968 ميلادي اعلام نمود كه ديگر اين نقش را ادامه نخواهد داد. اين خبري بود، شوكه كننده براي خيلِ عظيم سينماروهايي كه مخاطب اصلي كارهاي تجاري بودند. تهيه‌كنندگان نيز براي آن كه يادآوري كرده باشند كه وجود «كانري» آن قدرها هم مهم نيست و شايد براي دهن كجي، نقش «جيمز باند» را به يك فروشنده‌ي ماشين‌هاي دست دوم و يك مانكن استراليايي به نام «جرج لازنبي» دادند. اما نقش «باند» سنگين‌تر از اندازه‌ي اين آدم غير حرفه‌اي بود و او هم در پي يك بار اجراي اين نقش در يكي از فيلم‌هاي «جيمز باند» كه «در خدمت سرويس مخفي» (1969) نام داشت، از دور كنار رفت. اخبار سينمايي هم حكايت از اين داشت كه فيلم فروش نداشته است؛ يا حداقل فروش خوبي نداشته است. سپس سرانجام «كانري» متقاعد شد كه نقش را ادامه دهد. دستمزد هم به يك ميليون و دويست‌هزار دلار افزايش يافت.

«الماس‌ها ابدي‌اند» نام اين فيلم جديد از مجموعه‌ي «جيمز باند» بود. دستمزد هم بالاترين رقمي بود كه تا آن روز يك بازيگر درخواست، و دريافت داشته بود. البته ادعاي «كانري» اين بود، كه اين شخصيت پرداخته‌ي بازيگري مثل اوست و اين رقم كاملاً حق بازيگري مثل وي مي‌باشد كه توانسته با اجرايي موفق؛ اين نقش را تبديل به يك چهره‌ي ماندگار سازد. به هر حال اين نظر «كانري» بود، و به هر صورت با توجه به فروش فيلم و حياتي شدن وجودش در اين نقش، مي‌توانست چنين درخواست‌هايي نيز بنمايد و البته پول آن را هم دريافت كند؛ اما به هر تقدير و سرانجام با «بروكلي»، تهيه‌كننده اين مجموعه فيلم به هم زد و ارتباط‌شان به هم خورد. حتي امروزه نيز رابطه‌ي «كانري» با «جيمز باند» يك رابطه‌ي عشق و نفرت است. مي‌شود گفت كه گرچه او با فيلم‌هاي «جيمز باند» به اوج شهرت در ميان مردم و به ويژه، عموم سينما روها رسيد، اما هم چنان از «بروكلي» نفرت داشته و دارد. به هر صورت مي‌توان گفت كه گرچه بعدها «راجر مور» هم در نقش «جيمز باند» به موفقيت‌هاي بزرگي رسيد، اما نقش «جيمز باند» با «شان كانري» است كه قوام يافته است. «شان كانري» با فيلم‌هايي همچون: «دكتر نو» (1962)، «روسيه با عشق» (1963)، «پنجه‌ طلايي» (1964)، «گلو‌له‌هاي رعدآسا» (1965«فقط دو بار زندگي مي‌كنيد» (1967)، يكي چند تا، از پرفروش‌ترين‌هاي «جيمز باند» را به اجرا درآورد. و بعدها تنها يك بار و به دليلي خاص به اين نقش بازگشت. اما در كنار «شان كانري»، «راجر مور» توانست در اين نقش بدرخشد. «راجر مور» نيز با فيلم‌هايي از مجموعه‌ي «جيمز باند» همچون: «بكش تا زنده بماني» (1972)، «تپانچه‌هاي طلايي» (1974)، «جاسوسي كه دوستم داشت» (1977)، «ماه شكن» (1979) و غيره توانست در اين نقش جايگاه خود را ثابت و البته پرفروش نگه دارد.

دهه‌ي هفتاد و كانري

دهه‌ي هفتاد، چندان به كام «شان كانري» نبود، او در اين دهه به دليلِ به هم زدن روابطش با تهيه‌كنندگانِ «جيمز باند» كمتر فيلم بازي كرد. البته يكي چند تا از بازي‌هايش هم در فيلم‌هايي بودند، كه از آن‌ها راضي نبود و سابقه‌ي خوبي در كارنامه‌ي او نيست. فيلم‌هايي همچون «باج» و «زاردوس». اما در اين دهه «كانري» در يك فيلم مهم هم به بازي گرفته شد، كه هميشه مي‌تواند به آن افتخار كند. «مردي كه مي‌خواست شاه شود»، آن فيلم بود. به عبارت ديگر مي‌توان ديد كه در اين دهه «كانري» تصميم گرفته بود، تا از آن قالب هميشگي كه در فيلم‌هاي «جيمز باند» براي او ساخته شده بود، بيرون بيايد، و البته كم كم اين اتفاق به شكلي آرام رخ داد. كارگردان اين فيلم، يعني «مردي كه مي خواست شاه شود»، «جان هيوستون» كارگردان نامدار آمريكايي است كه از او فيلم‌هاي بزرگي به مانند «جنگل آسفالت» و «شاهين مالت» به يادگار مانده است و البته شكي نيست كه هدايت مردي با اين درجه از فخامت، در ساخت و كارگرداني فيلم، توانسته است تا تاثير بسياري در دگرگوني اين روند، يعني به در آمدنِ «كانري» از قالب «باند» بگذارد. البته «كانري» قبل از اين نيز در فيلم ديگري از كارگرداني بزرگ به ايفاي نقش پرداخته بود، كه البته آن كارگردان كسي نبود، جز، «آلفرد هيچكاك». اما آن كار به صورت يك جرقه‌ي بزرگ بود كه در دهه‌ي شصت اتفاق افتاد؛ يعني در سال 1964 ميلادي. اما حالا دهه‌ي هفتاد بود و در اين دهه تلاش «كانري» در راستاي جدا شدن از «جيمز باند»ي بود، كه هم او را به شهرت رسانده بود و هم مزاحمي بود، تمام عيار براي تبديل شدن كانري به چيزي ديگر. به هر حال كانري در اين دهه – به جز آن چه گفته شد – دست به كار بازي در فيلم‌هايي شد از جمله: «چادر قرمز» (1971)، «خلاف» (1972«گروگان» (1974)، «قتل در قطار سريع‌السير شرق» (1974)، «شير و باد» (1975)، «رابين و ماريان» (1976)، «مرد بعدي» (1976)، «پلي در دور دست» (1977)، «شهاب ثاقب» (1978)، «سرقت بزرگ قطار» (1979) و البته‌ «مردي كه مي‌خواست سلطان باشد»، كه يكي از پرافتخارترينِ آنهاست. ولي با اين همه او يك بار پيش از اين هم، همان طور كه گفته شد، آن افتخار بزرگ، يعني كار كردنِ با يك استاد ديگر را هم داشته بود. كار با «آلفرد هيچكاك».

هيچكاك و كانري

رابطه‌ي «كانري» با «هيچكاك» به فيلم پرآوازه‌ي «مارني» باز مي‌گردد. اين فيلم كه از جمله آثارِ برجسته‌اي «هيچكاك» است؛ مثلِ هميشه داراي عواملي بود، پرآوازه و در كارِ خود استاد. فيلم بر اساسِ رماني از «وينستون گراهام» ساخته شده، و فيلم‌نامه را هم «جي پريسون آلن» به رشته‌ي تحرير درآورده بود. تدوين گر هم «جرج وماسيني»، و فيلم‌بردار هم كسي نبود جز «رابرت بوركس».

نقش زنِ اين فيلم كه البته براي «هيچكاك» از اهميت فوق‌العاده‌اي نيز برخوردار بود، به عهده كسي نبود، جز «تيپي هدرين». البته مي‌توان گفت اين فيلم؛ فيلمِ «هدرين» بود، اما مردي كه بايد نقش مقابل «هدرين» را بازي كند هم از ارزش كمي برخوردار نبود.

«شان كانري» هم در نقش خوش درخشيد، و هم در جذب مخاطب و «هيچكاك» - هر دو – خوب عمل نمود. به جز اين وي در اين فيلم توانست خود را به عنوان بازيگري اساسي، براي هاليوود جا بيندازد و اين در چگونگي تاثير موقعيت او در آمريكا از اهميت فوق العاده‌اي برخوردار بود. به عبارتي مي‌توان گفت، كار كردن با كارگرداني بزرگ در هاليوود و آن هم آمده از انگليس، مثل «هيچكاك»، براي يك اسكاتلندي تبار افتخار كمي نبود. به ديگر سخن مي‌توان گفت كه «هيچكاك» در آن سال‌ها (دهه‌ي شصت) در پي ساختن فيلم‌هايي چون: «سوء ظن» (1942)، «خبرنگار خارجي» (1942)، «طلسم شده» (1945) و بسياري فيلم ديگر حالا، در سال 1964، در ميانه‌ي راه فيلم‌سازي پرافتخار خود است و در اين ميانه با به كار گرفتن «كانري» افتخاري جدي را نصيب اين اسكاتلندي جدي و پركار نموده است.

شان كانري انتقام مي‌گيرد. «جيمز باند» به تهيه كنندگي «باند»

اين فيلم با كارگرداني «اروين كرشنر» و بازيگري و تهيه‌كنندگي «شان كانري» نقطه‌ي عطفي است در سير كارهاي اين بازيگر مشهور. چرا كه او هميشه به اين مهم باور داشت كه من - «كانري» - در شكل‌دهي به اين مجموعه فيلم نقشي ارزشمند داشته‌ام و هيچ گاه آن طور كه بايد از آن منفعتِ لازم را نبرده‌ام. به جز اين، نفرت و درگيري‌اش با تهيه‌كنندگان فيلم، و البته سرانجام اين حس، او را واداشت تا به هر ترتیب، خودش آن طور که می خواهد، تهیه ی یکی از این فیلم ها را برعهده داشته باشد و بالاخره هم به همين كار دست زد؛ و فيلم ساخته شد و انتقام «كانري» هم گرفته شد. اما منتقدان چندان از فيلم رضايتي به هم نرساندند. شايد هم ميزان سر و صدايي كه اطراف فيلم به وجود آمده بود، انتظارها را بالا برد. به هر حال فيلم به سال 1983 تهيه و سرانجام پخش شد، و بالاخره «كانري» يكي از «جيمز باند»ها را آن طور كه انتظار داشت به ساخت رساند، ولي نه با قدرت تمام. البته كارگردان فيلم «اروين كرشنر» آدم باسابقه‌اي در هنر سينما بود و پيش از اين فيلم‌هايي چون «شرط بندي در خيابان داپ» (1958)، «اسراي جوان» (1959)، «كشيش ولگرد» (1961)، «چهره‌اي در باران» (1963)، «امپراتوري دوباره مي‌تازد» (1960) و تعدادي كار ديگر را در كارنامه داشت؛ و مي‌شود گفت كه اين فيلم از مجموعه‌ي «جيمز باند» اثري نبود، كه بيش از اندازه‌ي سينمايي او باشد، اما به هر حال اين فيلم آن طور كه بايد اثر بزرگي در كارنامه‌ي اين كارگردان هم نيست.

اسكار كانري

بالاخره در پي سال‌هاي سال بازيگري، مداومت در كار و ايستادگي، «كانري» هم اسكار گرفت. البته اين اسكار، با آن كه، شكي در مهم بودنش نيست، اما تاثير بسياري بر پولسازي وي نگذاشت؛ بلكه اين جايزه چيزي بود كه سرانجام، بايد آن را تصاحب مي‌كرد. هنگامي كه اسكار نقش دوم يا مكمل به «كانري» با آن سابقه‌ي بزرگ داده شد، تماشاگران دو بار به پا خاسته و تشويق نمودند، تا «كانري» بداند كه مهم‌تر از آن چيزي است، كه حتي فكرش را مي‌كرده است.

«كانري» اين اسكار را به خاطر نقش مكمل در «تسخير ناپذيران» به كارگردانيِ كارگردان صاحب سبك آمريكايي، يعني «برايان دي پالما» دريافت داشت. همان «دي پالما»يي كه آثاري همچون : «صورت زخمي»، «خواهران» و «راه كارليتو» را در كارنامه دارد.

كار با غول هاليوود. «كانري»، «اسپيلبرگ» و «اينديانا جونز»

شايد بتوان گفت كه «اينديانا جونز» يك «جيمز باند» موفق‌تر و البته تا حد زيادي آمريكايي است. اصلاً به همين دليل است كه حضور وي -«کانری»- در «ایندیانا جونز» بايد باشد. به طور كلي مي‌توان گفت كه حضوري كه «كانري» به عنوان پدر «هريسون فورد» در فيلم «اينديانا جونز» دارد، از او به جز جديتي كه خود نقش ايجاب مي‌كند، يك جديت ديگر را نيز مشاهده‌گر مي‌باشيم. همان جديتي كه وي، بارها و بارها در اجراي نقش‌هايش نشان داده است. حال اين نقش چه اثري باشد، كاملاً تجاري با مايه‌هاي قدرتمندي از جلوه‌هاي سينمايي، با كارگرداني چون «اسپيلبرگ». مي‌توان گفت، «اسپيلبرگ» همان نگاه پنهان هدايت شده در «جيمز باند» يعني مامور مخفي هميشه پيروز انگلستان را، اين جا با پدر قرار دادن «كانري» براي «فورد» ادامه مي‌دهد و همان طوري كه قدرت از بعد از جنگ دوم جهاني به آمريكا انتقال مي‌يابد، حالا هم اين هسته‌ي فيلم‌هاي جاسوسي از «كانري» به «هريسون فورد» آمريكايي منتقل مي‌شود.

شان كانري در دهه‌ي پاياني قرن بيستم

در دهه‌ي نود با بالا رفتنِ سنِ «كانري» و در حالي كه او پا به سن مي‌گذاشت، در تلاش بود تا با گذاري جديد، رو به سوي فيلم‌هايي بگذارد، با مايه‌هايي روشنفكرانه‌تر. البته او هيچ گاه از فيلمي به سادگي نگذشته بود، اما اين بار به دنبال فيلم‌هايي بود، با مايه‌هاي عميق‌تر، و البته به لحاظ انديشه‌اي كه در پس فيلم وجود داشت. مي‌شود گفت كه فيلمِ «يافتن فورستر» به كارگرداني «گاس ونسنت» فيلمي بود با اين مايه‌ها كه البته «كانري» نيز در آن بازي داشت. اين فيلم تاثير زيادي بر اهالي سينما، دست اندر كاران، و منتقداني داشت كه هميشه از يك آدم بزرگ، انتظارهاي بزرگي دارند. اين كار تا اندازه‌ي زيادي، استعداد «كانري» را در ايفاي نقشي كه اجراي آن به هوش بالايي نياز داشت را، نشان داد. و البته نشان داد كه وي مي‌تواند، در يك نقش بسيار متفاوت، بازي متفاوتي هم نشان بدهد. آدم ديگري بشود و قدرت فوق‌العاده‌اش را در تحليل متن يا همان فيلمنامه به رخ بكشد.

نقش‌هاي بزرگي كه «كانري» از قبول آن سر باز زد

به جز سه گانه‌هاي معروف و بزرگي چون «پدر خوانده» هيچ كس شكي ندارد كه در دهه‌ي اخير از ميان فيلم‌هاي دنباله‌داري كه ساخته‌ شده‌اند؛ هيچ كدام، شهرتش، به اندازه‌ي «ارباب حلقه‌ها» و «ماتريكس» نيست. و البته تعجب آور است كه «كانري» بازي در هر دوي اين فيلم‌ها را رد كرد. آن هم با استناد به اين باور كه «من از اين فيلم‌ها چيزي درك نمي‌كنم». البته اين دليلي بر اين نيست كه «شان كانري» به واقع از درك قصه‌ي اين دو فيلم عاجز است، بلكه، او با رد كردنِ آن فيلم‌ها بيشترِ منتقدانش را به اين موضوع راهنمايي مي‌كند كه شايد قوه‌ي تشخيص اين پيرِ بازيگري در انتخاب آثارش كم شده و غريزه‌، آن وجه بزرگي كه هر هنرمندِ با اعتباري را راهنمايي مي‌كند؛ در او ضعيف شده است. به ويژه آن كه در پي رد كردنِ اين دو فيلم، او در دو اثر بازي داشت، كه هر دوي اين آثار از ضعف برخوردار و در گيشه هم شكست داشتند. فيلم‌هايي چون: «انتقام‌ جويان» و «انجمن نجيب‌زادگان شگفت». هر دو فيلم، هم از نظر منتقدان ضعيف بودند، و هم نظر مخاطبانِ عام سینما را برآورده نکردند. به هر صورت سرانجام اين بازيگر توانا بعد از سال‌هاي سال، كار پي‌دار و پردامنه، اين روزها، اعلام بازنشستگي كرده و از سال 2003 به بعد، تقريباً در فيلمي به شكل فيزيكي ظاهر نشده است؛ بلكه تنها از صدايش در دو فيلم، به سال‌هاي 2005 و 2006 بهره برده‌اند، اما آن چه هست اين كه حضورِ ماندگارش، هنوز كه هنوز است، حس مي‌شود.

افشين فاضلي

منابع:

دايره‌المعارف سينمايي، تاليف بيژن خرسند، انتشارات اميركبير، چاپ سوم، 1371.

تاريخ سينماي هنري، اولريش گرگور، انو پاتالاس، ترجمه هوشنگ طاهري، موسسه فرهنگي ماهور، تهران، زمستان 1368.

تاريخ سينما از آغاز تا 1970، اريك رُود، ترجمه حسن افشار، نشر مركز، 1372.

م‍ردی‌ ک‍ه‌ چ‍ه‍ل‌ س‍ال‌ ج‍ی‍م‍ز ب‍ان‍د اس‍ت‌!، ماهنامه فرهنگ و سینما، شماره 106، بهمن 1379، صفحات 67 تا 69

من غیرممکن ها را ممکن می کنم، هفته نامه سینما، سال 5، شماره 216، 20 تیر 1375، صفحه 14.

سایت IMDB

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر