۱۳۸۸ شهریور ۸, یکشنبه

نقدی بر مستند «بره‌ها در برف به دنیا مي‌آيند» (سینمای مستند - نقد و بررسی)

مستند «بره‌ها در برف به دنیا مي‌آيند»، به کوچ نشینی و زندگیِ سخت ایشان، در کوهستانهای جنگلی گیلان می پردازد. البته کوچ نشین بودن آن‌ها، در توضیحات اولیه در فیلمی که توسط «خانه‌ی سینما» بیرون داده شده، آمده است: در حالی که در شروع خود فیلم؛ نوشته‌ای می‌آید به این شکل: - «تقدیم به معصومیتِ روستا»- که شاید این افراد؛ روستانشینانی هستند که در فصل زمستان به دلیل یافتن مرتع و شاخه های سبز به نقاطی دیگر در همان حیطه، حرکت می کنند و در این مورد در هیچ کجای فیلم بازگو نشده است.

نگاه مشاهده‌گر کارگردان در پی ساختِ این مستند، قشری از اجتماع را، در جامعه‌ی ایرانی نشان می‌دهد، که شاید کمتر دیده نشده‌اند و یا در مواردی حتی تصور فضای زندگی‌شان، برای آپارتمان نشینان شهری، امری بعید و غیرممکن به نظر می‌آید.

مستند فوق به سال 1367 توسط «فرهاد مهران‌فر» با فرمت نگاتیو به مدت زمان 25 دقیقه تهیه و تولید شده است.

موضوعی که دستمایه‌ی ساخت این مستند شده؛ انسان‌هایی هستند که در محیطی سخت زندگی می‌کنند؛ فضایی که گاه با سختی‌های سینما و تجهیزات و هزینه‌های سنگین آن به خصوص، در نگاتیو؛ چندان همگون نیست؛ که این مورد، خود، گاه بهانه‌ای می شود تا ذهن بیننده، خواستار توقعات کمتری بشود از این نوع مستندها و دقیقاً در همینِ لحظه‌هاست، که هنرمند با حساسیت بیشتر و همچنین با به کارگیری خلاقیت و پویاییِ ذهن، برای به کار بردنِ بهترِ عوامل طبیعی، می‌تواند یک اثر هنری خلاق را بیافریند.

همان طور که قبلاً ذکر آن رفت، مستند «بره‌ها در برف به دنیا مي‌آيند»، روایت زندگی کوچ نشینان یا روستا نشینان ارتفاعات شمال ایران است؛ یعنی نگاهی بوم نگر دارد؛ پس می‌توان این مستند را بر اساس طبقه بندی‌های رایج؛ جزو مستندهای مشاهده‌گرِ مردم نگار به حساب آورد. مشاهده‌گر، به دلیل شاهد بودن صرف بر سوژه ی فیلم، بدون واسطه و دخالت کارگردان در هدایتِ سوژه؛ و مردم نگار به دلیل نگاه ویژه به شیوه‌ی زندگی یک قشر از جامعه‌ی ایرانی؛ و اما نگاه پیش برنده‌ی متنی که پیش رو دارید؛ و موضوع مورد بحث را در یک بخش بندی موجز به شکل زیر مورد بررسی، می‌توان قرار داد.

1- کارگردانی و چگونگی دکوپاژ در مستند «بره‌ها در برف به دنیا مي‌آيند»:

همان طور که از اسم فیلم بر می‌آید؛ سرما، سختی، کوهستان و زاده شدن حیوانی چون گوسفند، که مردم کوچ نشین برای زنده ماندن و بقاء نسل آن بسیار تلاش می‌کنند، خود معرفِ مخاطرات و مشکلاتی است بس بزرگ.

کارگردان شروع فیلمش را با نمایی باز، از فضای سرد و یخ زده کوهستان آغاز می‌کند، تا معرفی عمومی داده باشد، به بیننده؛ که کجاست و قرار است بعد از این، چه ببیند. نمایی ثابت با زاویه دیدی تقریباً باز و ارتفاعی هم تراز با چشم.

یعنی قاب بندی؛ قاب بندی خاص یا نگاهی از بالا یا از پایین به محیط نیست؛ که البته این نوع نگاه؛ از مشاهده‌گر بودن فیلم بر می‌آید؛ هر چند که شاید برای معرفی و آن هم در شروع فیلم؛ اندازه‌ی نما چندان گسترده نیست.

پلان دوم نمایی است، بسته‌تر از سر شاخه‌های برف گرفته‌ی درختی که به تکانی، برف‌هایش پایین می‌ریزند و این اولین تحرکی است، که در پلان‌های آغازین رخ می‌دهد.

و البته 80 درصد پلان‌ها چه در شروع فيلم و چه در ميانه و پايان، با ارتفاعي هم تراز با چشم و عدسي نرمال به تصوير در مي‌آيد، در حالي كه مي‌توان در مشاهده‌گر بودن هم؛ شايد به عنوان يك هنرمند؛ - تا آن جايي كه اين روش‌مندي مختل نشود – ديدي زيبا، متفاوت و حداقل كمي از دسترس دورتر داشت، كه ما در اين مستند، كمتر مي‌بينيم و اين البته، ايرادي است كه نه تنها بر اين فيلم بلكه بر بسياري از مستندهايي از اين دست، وارد است.

پلان سومِ فيلم، معرفي شخصيت اصلي است، كه در اين مستند، بيشتر دوربين با او همراه مي‌شود؛ يعني بهانه‌ي روايت در فيلم، اوست. دختركي 10 ساله، با روسري قرمز و پشته‌اي از چوب و برگ‌هاي سبز براي گوسفندان گرسنه؛ تا زنده بمانند و زياد شوند و زيادتر و اين گونه چرخه‌ي زندگي كوچ در چرخشي مداوم بچرخد.

دخترك در نمايي باز، در شيب كوهستان، ميان برف و درخت‌ها پيش مي‌آيد؛ به دوربين نزديك مي‌شود تا حد يك نماي تمام قد، سپس درنگ مي‌كند، دوربين همچنان ثابت با ارتفاعي هم‌تراز با دخترك بدون برشي يا قطعي، او را نشان مي‌دهد. دختر راه كج مي‌كند و دوباره در سراشيبي از دوربين دور مي‌شود؛ و اين جا و در اين تغيير مسير دختر؛ اولين تحرك دوربين را شاهد هستيم، با حركت كردن به سمت راست و تعقيب كردن سو‍ژه، تا سوژه از كادر خارج نشود. پلاني حدود 40 ثانيه، كه بيشتر انگار كارگردان مقهور فضا و محيط طبيعت است؛ چون هيچ برشي زده نمي‌شود، نه به دستان يخ زده‌ي دختر، يا حتي صورت سرخ‌ شده‌ از سرما و يا پاهاي كوچك و به شدت آسيب‌پذيرِ او.

و البته اين در حالي است كه پلان با باز بودن اندازه‌ي نما، لختي و يك‌دست بودن؛ توانسته فضاي يخ زده را هر چه يخ زده‌تر در تصوير، به بيننده ارائه كند؛ و همچنين در شروع فيلم، كارگردان از ايجاد ريتم بصري تند هم، شايد پرهيز كرده است.

پلان چهارم، نمايي است، بسته از 2 گل سرخ كه در ميان برف، روي سر شاخه‌هاي خشك؛ هنوز سر زنده و شاداب هستند و سپس اسم فيلم ظاهر مي‌شود. اين نوع عنوان‌بندي، خود؛ اميدي است براي رسيدن بهار و گذشتن فصل سخت و پرمخاطره‌ي زمستان براي كوچ نشينان جنگل‌هاي گيلان.

در كل فيلم هر چه پيش مي‌رويم، زاويه‌ها مي‌روند، تا بسته‌تر شوند، البته نه براي همه شخصيت‌هايي كه ديده مي‌شوند، در ادامه‌ي فيلم، بلكه تنها پدر خانواده (هيبت) و خود دخترك كه در قالب راوي؛ اميدها و آرزوهايي را بازگو مي‌كند، در قاب بسته‌ي تصوير، و بيننده را نيز با خود همراه مي‌كند.

فيلم با نماهاي باز پيش مي‌رود؛ دخترك در مسير رفتن به محل زندگي تعقيب مي‌شود و تنها كادر بسته‌ي ديگري كه در دقيقه‌ي 2 فيلم ديده مي‌شود نماي بسته‌ي آتش است كه مادر و دخترِ خسته از راه؛ يخ‌زده كنار آن نشسته‌اند و اين جاست كه كارگردان با استفاده‌ي به جا، توانسته تنها عاملِ گرماسازِ اين محيط را به بيننده نشان دهد؛ و البته باز هم اين جاست كه كارگردان از نگاه ريز‌بين‌تر، دوري كرده، مادر و دختر را در يك نماي باز و تمام قد كنار آتش، نشان مي‌دهد. مادر سراغ پدر را مي‌گيرد و نوع گويش اين مردم هم بدين شكل، يك معرفيِ سطحي مي‌شود.

اما اين كه چرا كارگردان در دكوپاژ سعي نمي‌كند تا نماهاي بسته‌تري از فضاي عاطفي، كه خواه ناخواه بين مادر و فرزند رخ مي‌دهد؛ استفاده كند، كمي جاي تامل دارد.

تا این جای فیلم، بیننده با معرفی‌هایی که کارگردان از فضا و آدم‌ها ارائه کرده، تا حدودی بخشی از کاری که این اجتماع در آن مشغول به انجام آن هستند را نشان می‌دهد.

علف‌ها، با پاروی پدر از زیر برف بیرون کشیده می‌شوند و کارگردان سعی می‌کند تا پلان‌های متعدد بگیرد؛ و انگار تاکیدی که در اسم فیلم هم وجود دارد؛ در این قسمت از فیلم باز، با استفاده از نماهای بسته، بیشتر معنا می‌گیرند؛ گوسفندان، علف‌ها را با ولع می‌خورند؛ و گفتار متن فیلم هم از همین جاست که آغاز می‌شود و مکان و زمان معرفی می‌شوند. وقتی هم از سختی کار در گفتارِ متن حرف به میان می‌آید؛ نمای بازی که از پدر گرفته می‌شود با زاویه‌ای از پایین؛ استقامت، تلاش و نقش پدر بودن را به خوبی نشان می‌دهد. گفتار متن؛ پدر را به اسم - «هیبت»- خطاب قرار می‌دهد و ما با چهره‌ی پدر در نمایی بسته آشنا می‌شویم، که رو به دوربین برمی‌گردد و این حرکت، خودش مثل گذاشتن یک نقطه‌ی پر رنگ است، در پایان یک جمله.

فيلم‌ساز در گفتار متن، «هیبت» را صدا می‌کند و هم زمان ما دخترک را می‌بینیم که پیغام مادرش را آورده، و به زیبایی در این قسمت از فیلم، گوینده‌ی گفتار، و دخترک در یک لحظه، در یک در هم نشینی زیبا قرار می‌گیرند. سپس‌تر هم راوی فقط از دید دختر است، كه روايت مي‌كند. تقريباً از دقيقه‌ي دوازده‌ي فيلم به بعد. پدر با داس از درخت بالا مي‌رود؛ دوربين با او همراه مي‌شود ولي به هيچ پلان ديگري از پدر برش زده نمي‌شود؛ بلكه دوربين او را تعقيب مي‌كند و تنها يك بار برشي زده مي‌شود به نماي متوسطي از دختر كه به پدر نگاه مي‌كند و يك‌ بار هم به نماي بسته‌ي پاي پدر كه از روي درخت سُر مي‌خورد، سپس دختر، در نمايي باز از روي ارتفاع ديده مي‌شود؛ در پلاني زيبا؛ برگ‌ها و سر شاخه‌هايي كه پدر مي‌بُرد مثل بارش نعمت فرو مي‌ريزند و اطراف دختر بر زمين مي‌افتند و دختر آن‌ها را جمع مي‌كند، و اين پلان را مي‌توان به لحاظ بصري از آن دست پلان‌هاي خوب و زيبا به حساب آورد كه در ذهن مي‌ماند.

همزمان با اين تصوير ما صداي فرياد و آوايي را مي‌شنويم، صدايي كه از دور شنيده مي‌شود و در فضاي كوهستان مي‌پيچد و شدت مي‌گيرد كه انگار خبري است بد، پدر با اضطراب از درخت پايين مي‌آيد و در نماي بسته چهره‌ي دختر را مي‌بينيم، نگران؛ كه با نگاه پدرش را تعقيب مي‌كند.

اين اولين پلان بسته‌اي است كه از چهره‌ي دختر مي‌بينيم و اين‌جاست كه مي‌شود گفت كارگردان نماهاي بسته و تاكيدها را براي اين قسمت از فيلم گذاشته است، تا شايد وحشت و خطر را در اين محيط در پي يك رخدادِ بد، مثل سقوط مردي از روي درخت به بيننده بيشتر معرفي كند؛ و حتي نشان‌ دادن گوسفندي كه گويا او هم صدا را مي‌شنود و انگار نگران شبانش است؛ نقطه‌ي زيبايي‌است در فيلم.

در پلان‌هاي بعدي مردي را مي‌بينيم در نماهاي بسته كه دارد با چوب چيزي شبيه برانكارد مي‌سازد، اما ما تصويري از مصدوم نمي‌بينيم و در عوض نماي متوسطي از مردي را مي‌بينيم كه صورتش زير كلاه پوشيده است و گويا گريه مي‌كند؛ و اين پلان تمام بار معناييِ سختيِ كار در اين محيط را به دوش مي‌كشد.

اما موردي كه در اين سكانس قابل ذكر است؛ عدم پرداخت خوب كارگردان است به اين سكانس و ضعف دوم هم از تدوين برمي‌آيد، زيرا ريتم بصري در اين صحنه‌ي پر از نگراني، شايد، مي‌بايست بيشتر مي‌بود. و در طول اين سكانس ما فقط يك بار «هيبت» را مي‌بينيم كه با شتاب مي‌دود تا خودش را به محل حادثه برساند، كه فكر مي‌كنم كافي نيست.

در ادامه، كارِ سخت پارو زدن برف‌ها از روي سبزه‌ها، به عهده‌ي دخترك مي‌افتد. ضعيف بودن و كم سن بودنِ دختر را در اين صحنه، كارگردان خوب، نشان داده است، و حس انتظار دختر براي برگشت پدر، تا كار را به او بسپارد، به خوبي در آمده است.

و اما يكي ديگر از استفاده‌هاي به جايي كه كارگردان از لنز دوربين مي‌كند، بدون حاشيه رفتن به لحظه‌اي است كه پدر نوك بلندترين درخت، در نمايي بسته ديده مي‌شود و با باز شدن لحظه به لحظه‌ي تصوير وحشتِ ارتفاع، و خطر به بيننده القا‍ء مي‌شود و تمام نگراني دختر نيز به خوبي بيان مي‌شود. فيلم در ادامه، ديگر فعاليت‌هاي خانواده‌ي «هيبت» را نشان مي‌دهد. شير دادن به بره‌هاي تازه متولد شده و سير نگه داشتن شكم آن‌ها. كادرها ديگر، در اندازه‌ي شروع، باز نمي‌باشند، انگار كارگردان، مجوزِ نزديك شدنِ بيشتر به شخصيت‌ها را با گذرِ زماني 15 دقيقه‌اي به دست آورده و گاهي هم، حِسِ اين كه، اين شيوه‌ي دكوپاژ خواستار ايجاد يك فرم هرم شكلي است از طريق رسيدن از نماهاي باز به بسته؛ به خودي خود، بيننده را بيشتر درگير مي‌كند؛ و كارگردان به اين شكل توانسته حس سخت‌تر شدن لحظه به لحظه‌ي زندگي را با اين ساختار، در بيننده ايجاد بكند.

2- تدوين و چگونگي برش تصاوير:

با توجه به فضا و محيط سخت، تدوين نيز با عدم ايجاد ريتم تند؛ از طريق تقطيع پلان‌ها حس سرما و فشار كار را به خوبي ايجاد كرده است. هر چند كه در بخش‌هايي از فيلم در رفت و برگشت‌هايي كه شخصيت‌ها، به جايي يا نقطه‌اي انجام مي‌دهند؛ تدوين‌گر مي‌توانست با برش‌هاي موازي؛ تاثير ژرف‌تري را بگذارد؛ كه اين مورد در اين فيلم رعايت نشده، و اگر هم شده، چندان در خور توجه نيست.

روند تدوين يك روندِ خطي يكنواخت و البته ضرباهنگِ برش پلان‌ها نيز به شكل متريك پيش مي‌رود.

زمان پلان‌ها از ابتدا به سمت انتهاي فيلم، كم كم كوتاه‌تر مي‌شود و در كل شايد با تدويني خلاقانه‌تر فيلم مي‌توانست تاثير گذاري بيشتري داشته باشد.

3- گفتار متن:

گفتار متن فيلم البته با توجه به نوشته‌ي لطيفي، كه در شروع فيلم بر سياهي پس زمينه نقش مي‌بندد - «تقديم به معصوميتِ روستا» - اما در طول كار، يك نوع جهت‌گيري و يك ذهنيت جبري‌نگر و به نوعي خستگي از فضاي زندگي را در ذهن ايجاد مي‌كند.

روستاييان افراد ساده‌تري هستند، نسبت به شهرنشينان، به دليلِ نبودِ روابط پيچيده‌ي اجتماعي كه در شهر هست. سختي و دشواري در زندگي آن‌ها وجود دارد، بي‌شك، ولي آيا بايد نگاهي دلسوزانه به اين شيوه‌ي زندگي داشت؟ يا اين كه احساس غرور، البته نه به شكل بي‌منطق و غلو شده‌ي آن. نمي‌دانم، اما فيلم با توجه به همه‌ي سختي‌ها، كمي مي‌نالد.

به عبارتي، گفتار متن از دقيقه‌ي سه‌ي فيلم شروع مي‌شود، با معرفي محل تصوير برداري و زمان تصوير برداري- البته تنها ماه تصوير برداري را گفته و از سال چيزي نمي‌گويد – سپس از سختي‌، سرما و مشكلات حرف به ميان مي‌آيد و اين كه؛ «هيبت» گوسفندان بايد زنده بمانند.

سپس، گفتار متن در فيلم به شكلي شاعرانه پيش مي‌رود؛ و هيچ اطلاعات ديگري به لحاظ آماري و غيره دستگير بيننده نمي‌شود؛ از اين كه آيا اين افراد، روستايياني هستند كه در اين فصل كوچ كردند يا اين‌ كه همواره در كوچ هستند؟ جمعيت آن‌ها چقدر است؟ فاصله‌ي هر خانواده از خانواده‌ي ديگر در محل استقرار چقدر است و هزاران سوال ديگر.

گفتار متن جملاتي است، شاعرانه، برآمده از نارضايتي از سيستم زندگي. كه البته اين ذهنيت كارگردان است؛ فردي كه از بيرون وارد شده و فقط سختي‌ها، مخاطرات و كمبودها را مي‌بيند. گفتار متن از قالب راوي در دقيقه‌ي 12 فيلم به قالب دختر خانواده در مي‌آيد، و ما تمام نگراني‌هايي را كه وجود دارد، از زبان دخترك 10 ساله‌اي مي‌شنويم و البته اين شايد ذهنيت وارداتي كارگردان باشد. او بهانه‌ي روايت، يعني دختر را راوي قرار مي‌دهد.

دختر سوال مي‌كند، سوالي كه ممكن است براي هر كوچ نشين، يا روستايي مطرح شود و سوال اين است:

«شهر چگونه جايي است كه خالامي هم در شهر شما كودكش را به دنيا مي‌آورد؟ روح من از شهر شما دور است، مگر در شهر شما چه خبر است؟»

از اين سوال يك نوع عدم رضايت‌مندي از جايي كه دختر در آن زندگي را سپري مي‌كند بر‌مي‌آيد. و البته مي‌شود تصور نمود، كه اين روايت، روايتِ راوي اثر، يا كارگردان است، اما شايد بشود گفت كه اين درد دل‌هاي همين مردم است، كه راوي، آن را به زبان خودش بازگو كرده و حالا فرض اين است، كه راوي در اين بازگويي تا چه حد از گزينش بهره‌ي خوبي برده است. گزينشي كه هم از ذهنيت او – راوي – گذشته و هم معذورات سينمايي به آن، شايد شكلي ديگر داده است.

در پايان بايد گفت كه اين مستند به لحاظ بوم نگاري ارزشمند است. اين نوع مستند‌ها مي‌توانند سندي باشند براي تحقيقات اجتماعي در حال و آينده. ولي اشكالي كه بر اين فيلم وارد است، عدم اطلاع رساني دقيق و همچنين ضعف در تحقيق است. شايد جوابي بر اين اشكال آورده شود كه در اين نوع از مستند ما اطلاعات آماري و غيره نمي‌دهيم؛ و دقيقاً همين جاست كه مي‌توان گفت، آيا ما وقتي اين فيلم را مي‌بينيم نبايد بفهميم اين محل به لحاظ جغرافيايي كجاست، چقدر با اولين شهر بزرگ فاصله دارد؛ چرا اين مردم به اين نقطه كوچ كرده‌اند؛ چرا انباري براي ذخيره‌ي علوفه وجود ندارد و هزاران سوال ديگر. مستند ساز در اين فيلم رفته به سمت گفتار متن، ولي گفتار متني شاعرانه در رابطه با سختي زندگي در اين محيط؛ كه البته خود بيننده در طول پلان‌ها اين سختي‌ها را مي‌بيند و اين سوال مطرح است، كه آيا بهتر نبود به جاي دوباره بازگويي اين مشكلات، اطلاعات مهم‌تري داده شود؛ تا بعد از ديدن فيلم مثل مسافري نباشيم كه به سفري مي‌رود و در جواب سوال‌هايي كه از او پرسيده مي‌شود؛ مثل فردي گنگ جوابي براي گفتن نداشته باشد؛ چون فقط گذشته است، و مسافر بوده. تمام بحث من اين است، كه آيا نمي‌شود در قالب اين گونه مستندها به شكلي سينمايي، اطلاعاتي را ارائه كرد كه بتوان فيلمي كامل بر جا گذاشت. وقتي يك سري عوامل جمع مي‌شوند و در پي مشكلات بسيار، اثري را خلق مي‌كنند، چرا ناقص؛ كه اگر خودشان نباشند منظورم عوامل است؛ از كارگردان گرفته تا تصويربردار و غيره، ما نتوانيم بفهميم اين مردم دقيقاً چه گويشي دارند از انواع گويش‌هاي ايراني، و يا در كجا هستند، به لحاظ جغرافيايي.

در پايان البته مي‌توان گفت اين فيلمي است از «فرهاد مهران‌فر»؛ و صحبت‌هايي كه شد نظري بود تا بتوانيم اين نوع از مستندها را با همه‌ي زحمتي كه برد‌ه‌اند، با سنديت بيشتري براي آيندگان ثبت كنيم.

انشاء الله

شهلا تاجيك

شناسنامه‌ي فيلم:

نام فيلم: بره‌ها در برف به دنيا مي‌آيند

كارگردان: فرهاد مهران‌فر

فيلمبردار: رضا په شه احسان

تدوين: صمد تواضعي

موسيقي: اسدالله كلانتري

صدابردار: حسن نجفيان

صداگذاري و ميكس: محمدرضا دلپاك

نويسنده‌ي متن: فرزانه حيدرزاده

گوينده‌متن: شهلا فرزاد هاشمي

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر