۱۳۸۸ شهریور ۵, پنجشنبه

سه بازیِ خوب در یک داستانِ خوب (یادداشتی درباره‌ی فیلم «شک» به کارگردانیِ «جان پاتریک شانلی»)(سینمای خانگی)

از هر چه بگذریم، از سه بازیِ فوق العاده‌ی این دو زن («مریل استریپ» و «امی آدامز» و همچنین، بازیِ محشرِ این مرد - «فیلیپ سیمور هافمن»- در این اثر سینمایی نمی‌شود گذشت. اگر قصدِ دیدنِ بازی‌هایی روان، دقیق و حساب شده‌ای را دارید، در دیدنِ این فیلم تردید نکنید. به جرات می‌توان گفت، در این فیلم، از سوی این سه بازیگر، به ندرت حرکتی اضافی، اشتباه یا حساب نشده‌ای می‌بینید.

البته، شاید دلیل آن، زیر ساخت، قرار گرفتنِ یک نمایشنامه است؛ برای فیلم‌نامه. نمایشی که کارگردان و فیلم‌نامه نویس اثر؛ خود، نویسنده‌ی آن هم هست. اول نمایش را نوشته و سپس بر اساسِ آن فیلم‌نامه را تنظیم و بازنویسی نموده است. و اصلاً به همین دلیل است که بازی‌ها، هر چه در این اثر می‌بینیم؛ به ویژه از این سه بازیگر، بازی‌هایی به دقت کنترل شده، و حساب شده است. همچنین، در عین آن که حسی است؛ و از حس بالایی در ارائه‌ی منطقِ داستانی برخوردار است، اما بسیار متعادل و در عینِ حال، تکمیل کننده‌ی همدیگر نیز هستند.

منظورم، بازیِ هر یک از سه بازیگرِ اصلی است، که در صحنه‌های دو به دو و سه به سه، از بده بِستان‌های بسیار زیبایی بهره برده‌اند. اصلاً پی رنگِ اثر هم به همین روش حرکت کرده است. البته چون قرارمان در این بخش – سینمای خانگی – همیشه این بوده، که قصه را لو ندهیم، من هم از این امر تبعیت و از قصه، چیزی که برای دیدن، باعثی بشود در جهتِ لو رفتن داستان، نخواهم گفت، اما همین قدر بگویم که موتورِ حرکتی فیلم، هم پیروِ این بده بستانِ سه نفره است. سه شخصیت، با روابطی نزدیک – البته به لحاظ اداری – درگیر هم می‌شوند. ضربه‌ی اساسی تنش را هم، شخصیتی می‌سازد، که «امی آدامز» آن را بازی می‌کند.

سپس، «مریل استریپ» آن را می‌گیرد و به دلیلِ خوره‌ی شک، آرام آرام، به دَوَران فیلم، یک چرخشِ سرگیجه‌آور را وارد می‌کند. البته نه به لحاظ فیزیکی، که بیشترِ بارِ این حرکت؛ روانی است. ضربه هم گر چه از بیرون وارد می‌شود، اما استعدادِ این تنش روانی، پیش از این، در وجودِ این زن، به شکلی بارز، درونی شده است. او می‌تواند هر روز و در هر لحظه‌ای، به کسی، به چیزی، و یا حتی در خودش شک و شبهه داشته باشد، اما این شبهه – شک به «سیمور هافمن»- از آن دسته تردیدهایی است، که به این راحتی‌ها نمی‌شود، از دستش خلاص شد. خُب این تا این جای قضیه، که بدونِ آن که چیزی از قصه لو برود، کمی در موردِ پی‌رنگ، گفتیم؛ و امیدوارم، ترغیب در این شده باشید، که با دیدنِ فیلم، چیزِ بیشتری از این پی‌رنگ سر در آورید. اما هر چه هست، این که، این پی‌رنگِ عمیق و تکان دهنده، با مدد چیزهای مختلفی سینمایی شده است، که در این فیلم، همگی هم به درستی به کار گرفته شده‌اند.

چیزهایی به مانند: فیلم‌برداری، موسیقی، تدوین، کارگردانی و البته بازی‌های خوبِ همه‌ی بازیگران؛ و به ویژه آن سه نفری که نام برده شد.

و اما فیلم‌برداری: محیط این فیلم در اغلبِ موارد در مکان‌های بسته است. در یک کلیسا و یک مدرسه‌ی مذهبی. البته نه از نوع قرونِ شانزده و پانزدهِ آن؛ یعنی منظور این است که فیلم تاریخی نیست، البته ممکن است، کلیسا و تا آن جا که پیداست؛ تاریخی باشد، اما فیلم، تاریخی نیست. جریانِ فیلم، متعلقِ به همین دوران، و قصه در همین دو سه دهه‌ی پیش می گذرد. اما به هر حال، باز، محیط، یک محیطِ مذهبی، کلیسایی، و معماری هم، معماریِ کلیسایی است؛ پس، به همین دلیل، فیلم‌بردار، به شکل دقیقی با ایجادِ نور و فضایِ مناسب، از همین مکان، استفاده، و در جهتِ ساختنِ یک اتمسفرِ درست، از شکل محیط، تبعیت کرده است، اما به دلخواه و روندِ شخصی خودش، و به احتمال زیاد، با نظر کارگردان.

برای نشان دادنِ ایجادِ فضایِ شخصی شده، در چگونگی فیلم‌برداری، شما را آدرس می‌دهم به دقیقه‌ی دهِ اثر، که اگر فیلم را دیدید، به این صحنه توجه کنید. این صبحِ یکی از روزهایی است، که راهبه‌ها از خواب برخاسته و هر یک آرام، آرام، آماده‌ی یک روز دیگر می شوند. نور، و سپس، باز شدنِ درها در یک راهروی طویل و گم و پیدا شدنِ ایشان، که هم در ضد نور اند و هم نیستند، یکی از جنبه‌های خلاق فیلم‌برداری است، و آن هم در یک سکانس، که اثر را به لحاظ فیلم‌برداری، در این صحنه درخشان کرده است. در نور بیرون و فضاهای باز نیز، فیلم بردار، هم خوب کار نموده و هم، حس عمیقی از صحنه ها، و به درستی، ارائه نموده است. قاب‌بندی هم دقیق و متعارف و در پاره‌ای موارد، محکم و غیرمتعارف است؛ البته در جهتِ القای احساس‌های گوناگون. مورد بعد، تدوین: اگر به تدوین، علاقه‌مند باشید، از تدوینِ این اثر، لذتِ بسیار خواهید برد. اگر هم علاقه‌مند به این حیطه از سینما نیستید، باز، به دلیلِ تدوینِ خوب، اصولی و حساب شده، از فیلم، در یک کلیت، بهره ی لازم را خواهید برد. به نظر می رسد، در این فیلم، گرچه تک تکِ عوامل، از پسِ باری که بر دوش داشته اند، به خوبی برآمدند؛ اما تدوینِ اثر یکی از عناصر خلاقی است، در این فیلم، که به واقع، نقش کارگردان دوم را به خوبی به اثبات رسانده است. بُرش‌های مناسب و بدونِ پرش، تقطیع‌های حسی دقیق، ایست‌های حساب شده بر نقطه‌های عطف بازیگری، افزونِ بر ریتم مناسب، به این اثر، یک ریتم درونی و برونی کاملاً حساب شده هدیه نموده است. به عنوان مثال، برای آن که از یک تدوینِ حساب شده، لذتِ بصری لازم را ببرید، گرچه در همه جای کار، کیفیت تدوین از مناسبت لازمی برخوردار است، اما اگر فیلم را دیدید، به سکانسِ واقع در دقیقه‌ی چهل، دقت کنید. برش‌های حساب شده، در این صحنه، به واقع، کار یک استاد است؛ در اوج ظرافت. در این سکانس، که تقریباً تمامی شخصیت‌های اصلی حضور دارند، و اولین، و یکی از نقطه‌های اوجِ برخوردِ جدیِ این سه نفر، با بازیِ «هافمن»، «استریپ» و «آدامز» نیز، می‌باشد، شما آن چه می‌بینید، یک تدوینِ کاملاً حساب شده و هماهنگ است، که در کنارِ دیگر عوامل، توانسته، تهاجم برونی «استریپ»، دفاع و در عین حال زخم خوردگیِ درونی «هافمن» و همچنین؛ اضطراب اَسف‌انگیزِ «آدامز» را به بهترین شکلی، نشان بدهد. چگونه؟ به نظر من با قطع‌های مناسب، زمان بندی دقیق، و از دست ندادن کوچک‌ترین واکنش‌های هر یک از سه نفر. به هر ترتیب، برای آن که بشود از فیلم لذت برد، باید آن را دید. این‌ها دیده‌های من و پاره‌ای حرف، در راستایِ لذتی که از اثر برده بوده‌ام؛ بود. امیدوارم شما هم در دیدنِ «شک» تردید نکنید، که با ندیدنِ آن، یک فیلم خوب را از دست داده‌اید.

ایرج فتحی

شناسنامه‌ي فیلم:

نام فیلم: شک

عنوان اصلی: doubt

کارگردان: جان پاتریک شانلی

فیلم‌نامه: جان پاتریک شانلی

بر اساس نمایشنامه‌ای از «جان پاتریک شانلی»

بازیگران: مریل استریپ، فیلیپ سیمور هافمن، امی آدامز، ویولا دیویس، آلیس دراموند، ادری نینان، سوزان بلومرت، کریس پرستون، جان کاستلو

موسیقی: هوارد شور

تدوین: دیلان تایکنور Dylan Tichenor

مدیر فیلم‌برداری: راجر دیکنز Roger Deakins

تولید: میراماکس فیلم

محصول: آمريكا - 2008

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر