۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۲, دوشنبه

همینگوی همچنان می دمد (نقد و بررسی کتاب)

عنوان: خورشید همچنان می دمد

نویسنده: ارنست همینگوی

مترجم: احسان لامع

ناشر: موسسه انتشارات نگاه

تعداد صفحات: 308 برگ

سال انتشار: چاپ اول، 1389

در صفحه ی 38 از رمان «پاریس جشن بی کران» همان داستانی که «همینگوی» نوشت و پس از مرگ اش به چاپ رسید. در آخرین فصل رمان جایی «همینگوی» در مورد خواندن رمانی که در دست تالیف داشته حرف هایی می زند. با توجه به شرایط زمانی، مکانی این رمان به احتمال زیاد باید همین رمانِ «خورشید همچنان می دمد» باشد. البته این را با توجه به پیگیری زندگی نامه های مدام «همینگوی» می گویم؛ که البته زیاد هم مهم نیست، مهم آن است «همینگوی» در آن سال ها نویسنده ای جوان بوده است و با اولین همسر زندگی خود، در حال تفریح در کوهستان های پر برف سوئیس. سپس بعدِ سال ها، بعد از این که از آن زن اول جدا شد، و سپس تر ازدواج های متعددی داشت، و زمان های بسیاری گذشت و پیر شد و شکسته، ضربه دیده از حوادث متعدد؛ حالا دارد رمانی می نویسد که مشحون از خاطراتی است، درباره ی پاریس و زندگی آن سال های دور. سپس در آخرین فصل این رمان - «پاریس جشن بیکران»- به خوانش آن سال هایش از این رمان -«خورشید همچنان می دمد»- اشاره می کند؛ اشاره اش به آن سال های دور، درباره ی آن روزها و در جمع خوانی رمان «خورشید همچنان می دمد» عجیب و تکان دهنده است: «آن روزها من به این ماهی راهنما اعتماد داشتم، همان طور که به کتاب راهنمای دریانوردی مدیترانه چاپِ اداره آب شناسی اعتماد داشتم، یا مثلاً به ستون های تقویم دریانوردی براون. زیر موج جذبه این پولدارها، من به اندازه سگ شکاری ای که با هر تفنگ به دستی بیرون می رود مورد اعتماد و ابله بودم، یا به اندازه خوک تربیت شده سیرک که بالاخره تماشاگری پیدا کرده باشد که او را به خاطرِ خودِ او تشویق کند و دوست بدارد. این که هر روز باید برای خود ضیافتی باشد برای من کشف حیرت انگیزی بود. حتی قسمت هایی از رمانم را که باز نویسی کرده بودم با صدایی بلند می خواندم، که در واقع پست ترین حضیضی است که ممکن است نویسنده ای به آن در غلتد، و برای نویسنده بسیار خطرناک تر است از اسکی بی طناب روی یخچال، پیش از آن که برف سنگین زمستان شکاف ها را پر کرده باشد. وقتی گفتند: «عالی است، ارنست، واقعاً عالی است، نمی دانی چه جذبه ای دارد.» از لذت دم تکان دادم و دوباره به مفهوم ضیافت وار زندگی شیرجه زدم تا ببینم آیا می توانم ترکه جذاب و ظریفی با خود بیرون بکشم یا نه. عوض این که بیندیشم اگر این حرامزاده ها خوششان آمد، ایرادش کجاست؟ اگر در کارم استاد بودم، باید این فکر به ذهنم خطور می کرد، هر چند اگر استاد بودم هرگز برایشان نمی خواندم.»[1] می بینید؛ با چه «همینگویِ» عجیب تلخ و پرهیبتی روبرو هستیم. البته باید توجه داشت که «همینگوی» در سال هایی که دارد این خاطرات را به صورت رمانی می نویسد، دقیقاً همان روزهایی است؛ که از سر درد مدام در عذاب بوده است و در عین حال از ثروت خوبی هم برخوردار. هر دو این ها یکی او را تلخ و دیگری بی نیاز از تایید می کند. «همینگوی» همه ی تاییدات را گرفته و آب ها از آسیاب افتاد و آردَش بیخته شده، و الک اَش آویخته. حالا به شدت رک، بی واسطه و دقیق حرف می زند. نظرش را درباره ی اکثر نویسنده های مرده و زنده ی هم دوره اش می گوید و اصلاً ابایی هم ندارد که کسی بدش بیاید و یا نیاید. «همینگوی» حرف اش را می زند.

به هر روی این بخش از آخرین رمان «همینگوی» آورده شد، تا ببینیم او در چه حال و هوایی آن اولین رمان اش را به رشته ی تحریر درآورده است، و حال و هوایش در آخرین رمان اش چگونه بوده است. رمان «خورشید همچنان می دمد» برای «همینگوی» در آن سال ها شهرتی همه گیر و محبوبیتی بزرگ دست و پا کرد؛ هم در بین منتقدین و هم در میان عموم کتاب خوان های آن روز. ساختار اصلی رمان را چهار شخصیت شکل می دهند. این شخصیت ها عبارتند از: «جیک بارنز» ، «برت اشلی» ، «مایکل کمبل» و «رابرت کوهن» ؛ حالا ببینیم این چهار نفر در کدام برخورد با هم آشنا شده اند. «جیک» عاشق «برت» بوده است، اما به دلیل صدمات جنگی در ارتباطِ با او دچار مشکل می شود و «برت» از دست می رود. سپس سر و کله ی «مایکل کمبل» پیدا می شود. «مایکل» از «برت» خوشش می آید و این دو با هم نامزد می شوند و بعد «رابرت کوهن» که از دوستان «جیک» است از راه می رسد و عاشق «برت» می شود. سپس این ها همگی با هم راهی اسپانیا می شوند. با راهی شدن این افراد به اسپانیا نقد «همینگوی» در مورد جامعه ی مهاجرِ پس از جنگ جهانی آغاز می شود. گویی اسپانیا محملی می شود تا این افراد در جستجوی مداومی که برای یافتن لذت داشته اند، به یک سر خوردگی عمیق برسند. بعضی از منتقدین این اثر را تلاشی از «همینگوی» دانسته اند، برای نکوهش کردن آشکار جامعه ی مهاجر ، به علت فقدان پایه های اخلاقی در آن ها. دوباره به شخصیت ها برگردیم. «جیک» عاشقِ «برت» است ، اما به دلیل صدمات جنگی وارد آمده به عضو مردانه اش از او جدا می شود ؛ «کمبل» با او نامزد می کند و بعد «رابرت کوهن» که تازه از راه رسیده و دوستِ «جیک» است ، عاشق «برت» می شود ، اما «برت» در اسپانیا دل به یک گاوباز می بندد. سپس همه ی ایشان با گردش در اسپانیا و دیدن و گردش در ذهنیت همدیگر و هم چنین دیدن چندین باره ی مراسم گاوبازی با یک خلاء معنوی در خود آشنا می شوند. خلاء پوچی که به صورت یک کمدی تلخ پایان می پذیرد. «همینگوی» گفته است در این داستان – خورشید همچنان می دمد – نمی خواستم ، پایان آن به صورت یک «کمدی پوچ و کذب یا تلخ» تمام شود، گویا قصد «همینگوی» ساختِ یک تراژدی جدی و کامل بوده است، اما تنش های پس از جنگ چنان قوی و تکان دهنده بوده و شخصیت هایش چنان ویران شده اند، که گویا قابلیت قهرمان تراژدی را نداشته و به سمت یک کمدی تلخ پیش رفته اند. به هر روی در پایان باز به همان فصل «پاریس جشن بی کران» باز می گردم، «همینگوی» درست می گوید، رمان او برای آن دسته از آدم ها نباید چیزی سرگرم کننده باشد، و اگر آن ها آن چنان مجذوب آن شده اند، به قول «همینگوی» جایی از کار لنگ می زده است، شاید لنگ زدن آن همین «تزویر تمامی جامعه ]باشد[ به دلیل امتناع از قضاوتی تند درباره ی افرادی که در نظر جامعه جذاب و مسحور کننده اند.»[2]

موخره ی سینمایی:

تاکنون دو برداشت سینمایی از رمان «خورشید همچنان می دمد» نوشته ی «ارنست همینگوی» انجام شده است، که این دو برداشت سینمایی عبارتند از :

1- فیلمِ «خورشید همچنان می دمد» ، کارگردان: هنری کینگ ، فیلمنامه : پیتر ویرتِل (بر اساس رمان «خورشید همچنان می دمد» نوشته ی «همینگوی») ؛ بازیگران: تیرونه پاور (در نقش جیک بارنز) ، اوا گاردنر (در نقش برت اشلی) ، مل فِرِر (در نقش رابرت کوهن) ، ارول فلین ( در نقش مایک کمبل) ؛ تولید کشور آمریکا، در سال 1957 میلادی، 130 دقیقه.

2- سریال تلویزیونیِ «خورشید همچنان می دمد» ، کارگردان : جیمز گلدستون ، فیلمنامه: رابرت ل. جوزف (بر پایه ی رمانِ «خورشید همچنان می دمد» نوشته ی «همینگوی» ؛ بازیگران : هرت بوچنر (در نقش جیک بارنز) ، جِین سیمور (در نقش برت اشلی) ، رابرت کارادین (در نقش رابرت کوهن) ، یان چارلستون (در نقش مایک کمبل) ؛ تولید کشور آمریکا ، در سال 1984 میلادی ، 240 دقیقه.

اسفندیار درب کوشکی

1 – « پاریس جشن بی کران» ، «ارنست همینگوی» ، ترجمه ی «فرهاد غبرایی»، صفحه ی 309 – 380.

2- مقدمه ی «خورشید همچنان می دمد» ، احسان لامع ، صفحه ی 5.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر