۱۳۸۹ آذر ۱۷, چهارشنبه

كمي مختصر درباره‌ي يك غول (معرفي كتاب)


نام كتاب: كتاب كوچك كارگردانان (1)، استنلي كوبريك
نويسنده: پل دانكن
برگردان: سعيد خاموش
ناشر: كتاب آوند دانش
ويراستار و صفحه‌آرا: هادي چپردار
تاريخ انتشار: بهار 1388
شمارگان: 2200 جلد
تعداد صفحات: 187 صفحه
در پيش گفتار كتاب «هادي چپردار» مي‌نويسد: «Pocket Essentials عنوان مجموعه‌اي ست از كتاب‌هاي كوچك راهنما كه در انگلستان و دربارۀ چند موضوع خاص منتشر مي‌شود، از جمله دربارۀ فيلم‌سازان، ژانرهاي سينمايي و ادبيات. مجموعۀ كتاب‌هايي كه در فارسي نام كتاب كوچك كارگردانان را بر آن گذاشته‌ايم، برگردان تعدادي از اين راهنماهاست كه دربارۀ فيلم‌سازان بزرگ جهان نگاشته شده است.» و البته از اين بابت اين ناشر را بايد سپاس گفت؛ و اميدوار هستيم كه اين كار همچنان ادامه پيدا كند. من يكي چند تايي از آن‌ها را دارم و تقريباً همگي كتاب‌هايي مختصر هستند با اطلاعاتِ حساب شده و به درد خور. ترجمه‌ها را هم آدم‌هاي متفاوتي انجام داده‌اند، كه اين هم خوب است؛ چون نويسندگان نيز آدم‌هايي هستند، متفاوت، و طبيعتاً نگارشي متفاوتِ از هم دارند و اين كه مترجم عوض شده است به نظر كار كاملاً درستي است.
و اما «كوبريك» و كتاب كوچكي كه درباره‌ي او نوشته شده است. اين كتاب پنج فصل اصلي دارد به اضافه‌ي منابع، كتاب‌ها و وب‌سايت‌هايي كه در پايان معرفي مي‌شوند. همچنين چيزي دارد شبيه پيش گفتار يا مقدمه‌ي نويسنده كه عنوان آن اين چنين انتخاب شده است: «استنلي كوبريك: شاهد عيني». به نظر من هم عنوان هوشمندانه‌اي است براي يك مقدمه و هم مدخل بسيار جذابي است؛ براي ورود. عنوان فصل‌ها نيز هم جذاب است، و هم زيركانه انتخاب شده است. در هر فصل شما با تعدادي از آثار «كوبريك» و به ترتيب سال آشنا مي‌شويد، در پايان فقط به اين خاطر كه بدانيد در اين كتابِ كوچك با چه فصول و فيلم‌هايي از «كوبريك» آشنا مي‌شويد، آن‌ها را فهرست وار در زير آورده‌ام.
1- چشمان گشوده
روز مبارزه (1950)
پدر روحاني پرنده (1951)
ترس و هوس (1953)
دريانوردان (1953)
بوسۀ قاتل (1955)
2- چشمان جوينده
قتل (1956)
راه‌هاي افتخار (1957)
3- خار چشم
اسپارتاكوس (1960)
4- بينايي
لوليتا (1962)
دكتر استرنج لاو: چگونه ياد گرفتم دست از نگراني بردارم وبمب را دوست بدارم (1964)
2001: يك اُديسۀ فضايي (1968)
5- نگاه خيره
پرتقال كوكي (1971)
بري ليندن (1975)
غلاف تمام فلزي (1987)
چشمان باز بسته (1999)
منابع
كتاب‌ها
وب‌سايت‌ها

اسفنديار درب كوشكي

۱۳۸۹ آذر ۱۶, سه‌شنبه

نواي جذاب «اريك – امانوئل اشميت» (معرفی کتاب)


نام كتاب: نواي اسرار آميز
نويسنده: اريك – امانوئل اشميت
برگردان: شهلا حائري
ناشر: نشر قطره
شمارگان: 2200 نسخه
چاپ پنجم: 1388
تعداد صفحات: 96 برگ
از «اريك – امانوئل اشميت» چندين نمايشنامه و تا آن جايي كه من ديده‌ام، همگي هم با ترجمه‌ي «شهلا حائري» به بازار كتاب آمده است. نمايشنامه‌هايي جذاب و قدرتمند. تقريباً همگي در جذب مخاطب ايراني موفق عمل كرده‌اند. براي مثال «نواي اسرار آميز» اين نسخه‌اي كه قصد معرفي آن را داريم، در چاپ پنجم قرار دارد. چاپ اول مربوط به سال 1385 هجري شمسي است، و رسيدن به چاپ پنجم در طول سه سال، آن هم در بازار كتاب ايران بسيار موفقيت آميز است. به هر روي به نظر مي‌رسد كه آدم‌هاي زيادي، از آن‌هايي كه اهل خواندن نمايشنامه‌اند تا به حال اين اثر را خوانده‌اند؛ اما براي آن‌هايي كه هنوز موفق به خواندن اين اثر نشده‌اند، مي‌توانم بگويم كه در خواندن آن تعجيل نكنيد، اما اگر واقعاً وقت مناسب، و آرامش خاطري يافتيد، حتماً اين اثر نمايشي را مطالعه كنيد، كه اثري است عميق، روان، جذاب و پر از تعليق، به اضافه‌ي اين كه داراي بار روانشناختي بالايي، نيز هست. همچنين آن دسته از آدم‌هاي علاقه‌مند به مباحث فلسفي را نيز به نظر من اقناع خواهد ساخت. شايد يكي از دلايل محبوبيت اين اثر هم همين باشد. داشتن يك داستان جذاب به اضافه‌ي در بر گرفتنِ طيف زيادي از مباحث دنياي مدرن و درگيري‌هاي انسان نو. پس همان گونه كه گفتم در خواندن آن تعجيل نكنيد؛ اما اگر وقت مناسب و آرامش خاطري يافتيد؛ حتماً در مطالعه‌اش شك به خود راه ندهيد با اثر جذابي طرفيد.

اسفندیار درب کوشکی

۱۳۸۹ آذر ۱۵, دوشنبه

بيضايي و آن جدال هميشگي‌اش


نام كتاب: بهرام بيضايي، جدال با جهل

گفتگو: نوشابه اميري

سال نشر: چاپ دوم، 1388

ناشر: نشر ثالث

تعداد صفحات: 127 صفحه به اضافه‌ي پانزده صفحه عكس سياه و سفيد

كتاب گفتگويي است به نسبت طولاني با «بهرام بيضايي». گفتگو را «نوشابه اميري» انجام داده است. سئوال‌ها به نسبت بد نيستند و البته «بيضايي» نيز كه در جواب هميشه صادقانه، دقت لازم را به خرج داده و مي‌دهد. من قبلاً دو گفتگوي «زاون قوكاسيان» را با «بيضايي» خوانده بودم، اما اين گفتگو تقريباً از نقطه‌ي ديگري آغاز و به نقطه‌ي ديگري ختم مي‌شود. مي‌توان گفت «اميري» تقريباً منتقدانه‌تر با «بيضايي» برخورد مي‌كند و جهت سئوال‌هايش هم از نوع ديگري است. نكته‌ي ديگر كتاب، بخش‌بندي آن به چند بخش عمده است؛ با اين نام‌ها: 1- از آغاز، 2- جواني، 3- انديشه‌ها و كشف سينما 4- مردم 5- نوشته‌ها و آغاز فيلم سازي 6- آينه‌ها 7- زن در آثار بيضايي 8- مسافران 9- سگ كشي و مقاله‌كه بخش آخر كتاب است و ديگر گفتگو نيست، بلكه مقاله‌اي است از خود «نوشابه اميري» كه در آخر گفتگوها و در فصل پاياني كتاب آمده است.

به هر روي اميدواريم، حاصل اين گفتگوها كه يكي از آن‌ها، اين گفتگو است؛ يعني گفتگوي «اميري» با «بيضايي» همان گونه كه «نوشابه اميري» گفته است؛ بقيه نيز كه گفتگوهايي‌ است؛ «با اهل قلم، فرهنگ و سياست» كم كم به نشر سپرده، و به چاپ برسد.

اسفندیار درب کوشکی

۱۳۸۹ آذر ۱۱, پنجشنبه

تأتر تلويزيوني در ايران (معرفی کتاب - تاریخ هنر)


عنوان: تأتر تلويزيوني در ايران
نويسنده: غلامحسين لطفي
ناشر: سروش
سال انتشار: 1387
تعداد صفحات: 290 صفحه، به اضافه‌ي هشت صفحه عكس رنگي در پايان كتاب.
نويسنده در ابتداي كتاب مي‌نويسد «دربارۀ تأتر تلويزيوني ايران پژوهشي در خور صورت نگرفته است. در قياس با مطالعات سينمايي و تأتري كه در قالب صدها عنوان كتاب و مقاله منتشر شده است، كتاب‌ها و مقالات راجع به كارهاي تلويزيوني محدود و كم‌شمارند. اهميت و نفوذ رسانۀ تلويزيون در جوامع امروز ايجاب مي‌كند نويسندگان، صاحبنظران، ناشران و روزنامه نگاران به مقولات شكلي و محتوايي برنامه‌هاي تلويزيوني بيش از گذشته توجه نشان دهند. نگارنده با مراجعه به فهرست انتشارات سروش، مركز تحقيقات برنامه‌اي صدا و سيما، ادارۀ كل پژوهش‌هاي سيما، مركز مطالعات رسانه‌اي وزارت ارشاد اسلامي و برخي ناشران خصوصي كه كتاب‌هايي دربارۀ تلويزيون منتشر كرده‌اند از طريق فهرستگان كارنامۀ نشر ده ساله‌ اخير وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، در پي منابعي بودم كه در اين پژوهش از آن‌ها استفاده كنم. معدود يافته‌هاي ما، همين چند جلد كتابي است كه در فهرست منابع آمده است؛ زيرا بيشترين آثار منتشر شده دربارۀ تلويزيون، يا كتاب‌هاي فني و تكنولوژيك دستگاه تلويزيون هستند يا كتاب‌هايي كه از منظر علوم اجتماعي به تلويزيون به عنوان يكي از وسايل ارتباط جمعي پرداخته‌اند. كمتر محققي به برنامۀ تلويزيوني – به ويژه تئاتر- به عنوان متني هنري نگريسته است.»
و البته اين حرف نويسنده اظهار نظر كاملاً درستي است. اگر شما هم رجوع و به دنبال كتاب يا مجموعه مقاله‌اي در اين مورد، كه همان «تأتر تلويزيوني» يا «نمايش‌هاي تلويزيوني» است؛ باشيد به تحقيق منسجم و درست و به درد خوري نخواهيد رسيد. پس همين اثر نوشته شده را تيري فرض مي‌كنيم در تاريكي كه البته بسيار هم خوب به هدف نشسته و به نظر من اثري است كامل و در خور و تا اندازه‌ي بسياري گويا. پس اگر به دنبال بررسي سيري هستيد از تحول تأتر تلويزيوني در ايران و همچنين پژوهشي كه بحث‌هاي متعدد دارد در مورد اين گونه‌ي تلويزيوني و همچنين يك سري مطالب تحقيق شده در باب تاريخچه‌ي تلويزيون و تأتر تلويزيوني در ايران، اين كتاب، كتابِ كاملاً مناسبي است. در پايان با آوردن فهرست كتاب؛ بحث را كوتاه مي‌كنم، كه فهرست؛ خود نشان دهنده‌ي گستره‌ي تحقيقاتِ خوب و نو و تازه‌اي است كه در اين كتاب صورت گرفته است.
پيشگفتار
مقدمه
1- تلويزيون و كاركردهاي آن
درباره درام و تلويزيون
تلويزيون و نظر عامه
تلويزيون و نظر خواص
اهميت تلويزيون
ديدگاه‌هاي معرفت شناسانه تلويزيوني و تلويزيون ما
2- نگاهي به تاريخچۀ تلويزيون و تأتر تلويزيوني
پيدايش تلويزيون
پيدايش تأتر تلويزيوني
تاثيرات متقابل سينما و تأتر و انعكاس آن در تلويزيون
تاريخچۀ تلويزيون و تأتر تلويزيوني در ايران
3- تأتر تلويزيوني چيست؟
تعريفي اوليه از تأتر تلويزيوني
گونه‌هاي تأتر تلويزيوني
زبان تلويزيون و ويژگي‌هاي تأتر تلويزيوني
نقش و كاركرد عناصر فني در تأتر تلويزيوني
تطور نقش در رسانه‌ها (يك نقش و چندين نقاش)
4- تئاتر تلويزيوني ايران و شرايط سياسي – اجتماعي
دورۀ اول (بهمن 1357 تا مهر 1359 ؛ دوران پيش از جنگ)
دورۀ دوم (1360 تا 1367 ؛ دوران جنگ)
دورۀ سوم (1367 تا 1376 ؛ دوران پس از جنگ)
دورۀ چهارم ( 1376 تا 1380 ؛ دوران اخير)
5- عوامل و ايده‌هاي تأتيرگذار بر تأتر تلويزيوني ايران
سياست‌ها و اهداف تعريف شدۀ تلويزيون
تاثير مناسبات عوامل توليد بر توليد تأتر تلويزيوني ايران
تاثيرات ناشي از روابط سيما با نهادهاي توليدكنندۀ تأتر
تاثير مقررات سازماني و مراكز تصميم گيري
تاثير مخاطب و تأتر تلويزيوني ايران
نتيجه
فهرست منابع
اسفندیار درب کوشکی

۱۳۸۹ خرداد ۲, یکشنبه

سخني ديگر از بروك (معرفي كتاب)

عنوان: رازي در ميان نيست. (انديشه‌هايي درباره‌ي بازيگري و تأتر)
نويسنده: پيتر بروك
مترجم: محمد شهبا
ناشر: انتشارات هرمس
شمارگان: 2000 نسخه
چاپ دوم: 1384
تعداد صفحات: 109 برگ
كمتر كسي را مي‌شود پيدا كرد، كه با تأتر آشنا باشد و «پيتر بروك» را نشناسد. همچنين مترجم نيز، در «ايران» آدم آشنايي است، هم در تدريس، هم در ترجمه و هم در نقد. پس به همين دو دليل عمده، به نظر مي‌رسد كه كتاب؛ نوشته‌اي باشد خواندني.
به هر روي اين كتاب داراي سه فصل عمده است با عناوين زير:
1- فريبكاري ملال
2- ماهي زرين
3- رازي در ميان نيست
هر سه فصل هم در حول و حوش يك مطلب دور مي‌زند، تأتر و بازيگري. به ديگر سخن اين كتاب مجموعه‌ي انديشه‌هاي ديگري از «بروك» است، درباره‌ي اين هر دو – بازيگري و تأتر – و به نظر نيز مي‌رسد در ادامه‌ي همان «فضاي خاليِ» معروفش باشد؛ اما در بحثي كه باز كرده، مطالبي از آن دست و دقيقاً از جنس آن كتاب نمي‌بينيم. در اين نوشته با مطالب جديد و در بيشتر موارد با حرف‌هايي تازه آشنا مي‌شويم؛ مطالبي كه بيش از همه ياري‌رسان بازيگران‌اند و بيشتر از آنِ كارگردانان تأتر.

اسفنديار درب‌كوشكي

۱۳۸۸ اسفند ۲۸, جمعه

تعزیه، یک سوگواره ی نمایشی (معرفی کتاب)


عنوان: تعزیه در ایران
نویسنده: صادق همایونی
ناشر: شیراز – انتشارات نوید شیراز
چاپ دوم 1380
شمارگان: 3000 جلد
تعداد صفحات: 1020 صفحه
سوگ و سوگواره در ایران سابقه ی فراوانی دارد؛ معروف ترین سوگ ایرانیان، «سوگ سیاوش» بود. رد این سوگ در تواریخ کهن به خوبی دیده می شود. برای نمونه ، «تاریخ بخارا» از مراسم و آداب این سوگواره در «بخارا» سخن می گوید. در واقع شاید بتواند تعزیه و شبیه خوانی را دنباله و ادامه ی این سوگ کهن ایرانیان دانست. کتاب «تعزیه در ایران»، پس از نقل قسمتی از «تاریخ طبری» درباره ی شهادت «امام حسین»، خاطره ای از نویسنده - «صادق همایونی» - و پیشگفتار مولف در 6 بخش اصلی و شمار بسیاری زیر بخش های فرعی به بررسی تعزیه و پیشینه ی آن در ایران می پردازد؛ که عناوین بخش های اصلی کتاب به ترتیب عبارتند از:
بخش اول – تعزیه و تاریخ
بخش دوم – سخنانی چند پیرامون تعزیه
بخش سوم – بررسی تعزیه ها
بخش چهارم – تعزیه ها و ترتیب و وسایل آنها
بخش پنجم – چند تعزیه
بخش ششم – تعزیه قاسم
و پس از این 6 بخش اصلی، فهرست ها و پیوست های کتاب آمده است.
بخش اول، با بررسی منابع و نوشته های کهن به سابقه ی نمایش ، به ویژه سوگواره ها در ایران باستان می پردازد که از میان این نوشته های کهن می توان به «تاریخ بخارا» نوشته ی «نرشخی» و «تاریخ هرودوت» نام برد. سپس در همین بخش است که نویسنده ریشه های اولیه ی تعزیه در «ایران» از دوره دیلمیان به بعد را دنبال می کند. و همچنین به تحول و سیر تکامل تعزیه می پردازد. و نگاهی هم دارد به تاریخچه ی نمایش های مذهبی در «اروپا». و پس از آن نظر فقها راجع به تعزیه را بیان کرده و به معرفی تکیه دولت پرداخته و تعزیه را در کشورهای همسایه ی کشورمان دنبال می کند. در بخش دوم، نویسنده به بررسی عناصر تشکیل دهنده تعزیه اقدام می کند و ویژگی های تعزیه های «ایرانی» را یک به یک بر می شمارد. پس از آن در بخش سوم، نگاهی دارد به دیدگاه بیگانگان به تعزیه ی «ایرانی» و سیر مرثیه سرایی و نوحه خوانی در ایران و افزون بر این به تعزیه های مضحک هم نیم نگاهی افکنده، و مهم تر از همه فرهنگ لغات و اصطلاحات تعزیه و نام آهنگ ها و نواهای مستتر در متن نسخه های تعزیه است.
در بخش چهارم، نگارنده تعداد و اسامی تعزیه ها را بیان می کند و به وسایل اجرای آن و نسخه ها و طریقه ی خواندن تعزیه می پردازد ، و علاوه بر این محل های تعزیه خوانی مشهور و تعزیه خوانان نامی «شیراز» را نام می برد.
بخش پنجم، متن 12 تعزیه را به طور کامل آورده، که این 12 متن تعزیه به ترتیب عبارتند از:
تعزیه عباس امام
تعزیه امام رضا
تعزیه حضرت معصومه
تعزیه قانیا (شاه فرنگ)
تعزیه علی اکبر
تعزیه امام حسن
تعزیه حر
تعزیه یاقوت و زمرد
تعزیه به چاه انداختن یوسف
تعزیه بیماری حسنین (حسن و حسین)
تعزیه فضل و فتاح
تعزیه شبیخون شب عاشورا
در بخش ششم، نویسنده پس از نقل کامل «تعزیه قاسم» به تحلیل و بررسی این تعزیه و اهمیت آن پرداخته است.
در آخر باید بگویم اگر به دنبال دانستن مطالبی پیرامون تعزیه و پیشینه نمایش در ایران هستید، این متن می تواند به عنوان یکی از مراجع شما مورد توجه قرار گیرد.
اردشیر کاویانی نسب

۱۳۸۸ اسفند ۱۲, چهارشنبه

ترجمه‌اي ديگر از «مروژك» (معرفي كتاب)

عنوان: واتسلاو
نويسنده: اسلاومير مروژك
مترجم: داود دانشور
با مقاله‌اي از: منصور براهيمي در باب «مروژك» و تاتر معاصر لهستان
ناشر: نشر بيدگل
چاپ اول: تهران 1388
شمارگان: 1100 نسخه
بر روي جلد بعد از نام نويسنده يا همان نمايشنامه‌نويس، و سپس نامِ مترجم به اين عنوان برمي‌خوريم (كلاسيك مدرن 2)؛ سپس در مقدمه يا پيش‌گفتاري كه دبير مجموعه بر ترجمه‌ي اين نمايش‌نامه نوشته است، مي‌خوانيم:
«مجموعه‌ نمايشنامه‌هاي بيدگل، مجموعه‌اي منحصر به فرد از نمايشنامه‌هايي است كه يا تا به حال به فارسي ترجمه نشده‌اند، و يا ترجمه‌ي مجددي از نمايش‌نامه‌هايي خواهد بود كه از هر جهت لزوم ترجمه‌ي دوباره‌ي آن‌ها حس مي‌گردد. اين مجموعه تا حد امكان مي‌كوشد تاكيد خود را به جاي ادبيت متن نمايشي، بر ويژگي اجرايي آن بگذارد، و بدين ترتيب به نيازهاي اجرايي متون نمايشي پاسخ گويد.»
خُب چنان چه از اين يادداشت برمي‌آيد بايد منتظر كارهاي بعدي از اين دست باشيم، و اميدوارم با اين وضعيتِ نشر و موقعيت اقتصادي اين مهم ادامه يابد. به هر روي اگر خواهان – ترجمه‌اي البته نه از روي اصل متن كه به زبان لهستاني است؛ بلكه – از روي ترجمه‌ي انگليسي آن هستيد؛ شك نكنيد كه خواندن نمايش‌نامه‌اي آن هم از «مروژك» وقت و زمان شما را بي خود به هدر نخواهد داد، به اضافه‌ي اين كه در پايان از يك متنِ به نسبت تحقيقي نيز برخوردار خواهيد شد؛ درباره‌ي «مروژك» و تاتر «لهستان»؛ كه حتماً خالي از فايده نيست. البته كتاب با اين متن كاملاً پايان نمي‌يابد و شما با چند عكس از اجراي همين نمايش و در «ايران» روبرو خواهيد شد، كه كارگرداني آن را نيز مترجم «داود دانشور» و «سعيد كشن فلاح» به عهده داشته‌اند.

اسفنديار درب كوشكي

۱۳۸۸ بهمن ۲۶, دوشنبه

در معرفي بازيگري بزرگ با شخصيتي بزرگ (معرفي كتاب)


عنوان: ماكس فون سيدو، بازيگر تواناي سينما و تئاتر جهان


نويسنده و مترجم: فرهاد فارسي
ناشر: نقش خورشيد، 1383
تعداد صفحات: 210 صفحه، مصور
در ابتدا نويسنده از اين مورد مي‌گويد، كه چرا به «ماكس فون سيدو» پرداخته است، در دو صفحه و خيلي كوتاه. سپس در گفتار بعدي با عنوان «مختصري درباره‌ي سينماي سوئد»؛ قدري درباره‌ي سينماي سوئد گفته مي‌شود؛ بعد در گفتار كوتاه ديگري از «ويكتور شوستروم»؛ بازيگر و كارگردانِ تواناي سوئد مي‌شنويم. سپس در فصل بعدي، درباره‌ي «ماكس فون سيدو» و البته زندگي‌نامه‌ي او گفتاري كوچك آغاز، و در شش صفحه به سرعت پايان مي‌گيرد؛ بعد از اين نيز «فون سيدو»، در دو صفحه از تاتر و علاقه‌اش به آن، و اين كه تاتر راه رهايي او از زندگي پيشين بوده حرف‌هايي مي‌زند. سپس، بعد از اين گفتار است كه به ماجراي اصلي كتاب مي‌رسيم. مصاحبه‌ي بلند «ماكس فون سيدو». اين مصاحبه از صفحه‌ي 31 كتاب آغاز مي‌شود و تا صفحه 133 بخش عمده‌اي از فضاي كتاب را اشغال مي‌كند. اگر طالب مطالبِ دقيقي در مورد اين بازيگر مهم و خاطرات او از بازي در «جن‌ گير» و «صحراي تاتارها» هستيد؛ اين فصل راهنماي مهم و ارزنده‌اي است. البته در ادامه‌ي اين فصل، گفتارهاي ارزشمند ديگري هم داريم با اين عناوين:
همكاري با «اينگمار برگمن»
همكاري با «يان تروئل»
بازيگري در دهها وطن
پشت دوربين و سرانجام،
كارنامه‌ي هنري «ماكس فون سيدو»
به هر ترتيب، با يك گل بهار نمي‌شود، اما اگر قصد به دست آوردنِ اطلاعات دقيق و ذيقيمتي درباره‌ي اين بازيگر تواناي سينماي جهان داريد؛ به نظر من، اين اثر اين كمك را به شما خواهد كرد، زيرا مطالب كمي درباره‌ي اين بازيگر فوق العاده، در ايران - چه در زمينه‌ي پژوهش و چه در زمينه‌ي ترجمه - وجود دارد.
اسفنديار درب كوشكي

۱۳۸۸ بهمن ۲۳, جمعه

خدا عاقبت همه را به خير گرداند (معرفي كتاب)

عنوان: عاقبت عشاق سينه چاك
نويسنده: نيل سايمون
مترجم: شهرام زرگر
چاپ سوم: 1387
شمارگان: 700 نسخه
ناشر: انتشارات نيلا
مترجم در مقدمه گفته است: «در برگردانِ فارسي اين نمايشنامه، عنوانِ عشاق سينه چاك را به آخرين عشاق سينه چاك (كه مي‌توانست معادل دقيق‌تري براي عبارت Last of the red hot lovers باشد.) ترجيح دادم.»
البته حرف مترجم و اين كه اين نكته را يادآور شده‌اند، پسنديده است؛ اما بعد از خواندن نمايشنامه‌ي «سايمون» آدمي متوجه مي‌شود، كه سايمون گويا از آوردن واژه‌‌ي «آخرين» طنز تلخي در نظر داشته است. به نظر مي‌رسد، كه «سايمون» مي‌خواهد بگويد اين نوع از دغدغه‌ كه در اين شخصيت مي‌بينيد؛ از جمله آخرين دغدغه‌هاي انسان معاصر است، و ديگر بعد از ايشان شايد افرادي از نوع بشر و زيسته در غرب – حداقل- از اين نوع وسواس‌هاي ذهني نخواهند داشت، و مسئله‌ي وفاداري كه پي‌رنگِ اساسي اين متن را مي‌سازد، در آنان ديگر يك موتور متحرك براي داشتنِ وسواس‌هاي ذهني نخواهد بود. به هر حال اين مطلبي است، كه به نظر نگارنده آمد و شما هم حتماً بعد از مطالعه، صاحبِ نظري در اين مورد خواهيد شد. به هر روي انتشارات «نيلا» همت كرده و تعدادي از نمايشنامه‌هاي «نيل سايمون» را ترجمه و نشر نموده است، نمايشنامه‌هايي همچون: «پابرهنه در پارك»، «اتاقي در هتل پلازا» و همين «عاقبت عشاق سينه‌چاك»؛ كه همگي از صاحب قلمي‌اند، عميق، طناز و پرقدرت، كه سال‌هاست در آمريكا و سپس جهان مدرن صاحب شهرتي عظيم است. اميدوارم انتشارات «نيلا» همان گونه كه قول ترجمه‌ي آثار بعدي «سايمون» را در صفحه‌ي آخر اين كتاب داده و يكي دو تا از آن‌ها را نيز به چاپ رسانده بقيه را نيز چاپ و در دسترس علاقه‌مندان قرار دهد.
اسفنديار درب كوشكي

۱۳۸۸ بهمن ۲۱, چهارشنبه

«داريوش مودبيان و تلاشش براي ترجمه‌ي طنز (معرفي كتاب)


عنوان: طنزآوران جهان نمايش

گردآورنده و مترجم: داريوش مودبيان
نويسندگان: «آنتوان چخوف»، «ژرژ كورتولين»، «آندره رانسن»، «داريوش مودبيان»، «ژان – كلود دانو»، «يولان سيمون»
ناشر: نشر قاب
چاپ اول: 1385
شمارگان: 2000 نسخه
در صفحه‌ي نخستِ كتاب، و بعد از جلد مي‌خوانيم: «شش نمايش‌ نامه زير عنوانِ طنز بيهودگي در مجموعه‌ طنزآوران جهان نمايش – 10». سپس بعد از يادداشتِ «نشر قاب»، و فهرست مطالب، به پيش گفتارِ دفتر دهم مي‌رسيم، كه آن را «داريوش مودبيان» نوشته و در آن به «پوچي و بيهودگي، و ابتذالِ برآمده از اين دو، {كه} از مضامينِ برجسته طنز پردازي در نمايش امروز جهان» است؛ پرداخته است. سپس يكي يكي به نمايش‌ها مي‌رسيم، نمايش‌هايي كه به ترتيب از اين افرادند :

1- «آنتوان چخوف» با نام «جشن سالگرد»
2- « ژرژ كورتولين »، با نام «سر كلانتر خوش قلب».
3- «آنده رانسن» با نام «مجلس رقص جلادان».
4- «داريوش مودبيان» با نام « دو در و يك نيمكت».
5- «ژان – كلود دانو» با نام «ناظران».
و سرانجام ؛ «يولان سيمون» با نام «اشتباه قضايي».
اينها به همان ترتيب كه گفته شده، شش نمايش نامه‌ اند همگي به ترجمه‌ي «داريوش مودبيان» كه البته يكي از آنها را خود مترجم نوشته است. به هر روي اين اثر، دهمين اثر از مجموعه‌اي است كه «مودبيان» براي ترجمه و گردآوري آنان زحمت بسيار كشيده، و مثل هميشه در ترجمه؛ گر چه همگي از زبان اصلي نيستند، اما دقت لازم را نموده است. به هر روي او سال‌هاست كه پي گير طنز و نماياندن طنز آوران جهان است. خدا توفيق‌اش دهد، و عمر طولاني، تا باز چشممان به جمالِ ديگر آثار او روشن‌تر شود.
اسفنديار درب كوشكي

۱۳۸۸ بهمن ۱۸, یکشنبه

از اين كمدين پيشتاز بيشتر بدانيم (معرفي كتاب)



عنوان: وودي آلن (كتاب كوچك كارگردانان 2)
نويسنده: مارتين فيتز جرالد
ترجمه: مژگان محمد
ناشر: كتاب آوند دانش
تاريخ انتشار: بهار 1383
نوبت چاپ: يكم
شمارگان: 2200 جلد
تعداد صفحات: 186 برگ
در اين كتاب كوچك چيزهاي زيادي از «وودي آلن» مي‌خوانيد. چيزهايي كه همگي داراي دو خصيصه‌ي ويژه‌اند؛ يكي كوتاه بودن و دومي دقيق بودن.
مطالب اوليه بيشتر به شخصيت، حرفه، روش كار و همكارانِ «وودي آلن» مي‌پردازد. سپس به همراهي نويسنده، سراغ فيلم‌هاي او را مي‌گيريد. از عمده‌ فيلم‌هاي «وودي آلن» در اين كتاب؛ اين فيلم‌ها بررسي شده‌اند: پول را بردار و فرار كن (1969)، موزها (1971)، خوابگرد (1973)، عشق و مرگ (1975)، آني هال (1977)، صحنه‌هاي داخلي (1978)، منهتن (1979)، خاطرات استار داست (1980)، زليگ (1983)، برادوي دني رز (1984)، رز ارغواني قاهره (1985)، هانا و خواهرانش (1986)، روزهاي راديو (1987)، سپتامبر (1987)، زن ديگر (1988)، قصه‌هاي نيويوركي: تباهي اديپ (1989)، جنايت و جنحه (1989)، آليس (1990)، سايه‌ها و مه (1992)، زن و شوهرها (1992)، قصه‌ جنايي منهتن (1993)، گلوله‌ها بر فراز برادوي (1995)، آفروديت توانا (1996)، همه مي‌گويند دوستت دارم (1997)، شالوده شكني‌ هري (1998)، شهرت (1999)، شيرين و باحال (1999)، تبهكارهاي خرده پا (2000)، نفرين عقرب يشمي (2001).
البته نبايد انتظار داشت كه در كتابي با اين حجم كم، چيزهاي بسيار گسترده‌اي از اين فيلم‌ها دستگيرتان شود؛ اما همين قدر بگويم كه اگر به دنبالِ نام درست عوامل فيلم، بازيگران، داستان فيلم و همچنين مضمون و نقدي كوتاه اما تا حد بسياري درست هستيد خواندن اين كتاب يا حداقل داشتن آن به عنوان منبع چندان بد نيست. به جز اين در فصل آخر به روزگار «وودي آلن» در سال‌هاي اخير نيز نگاه شده است؛ اين كه امروزه چه مي‌كند، به عنوان بازيگر در حال بازي در چه فيلم‌هايي است و البته رابطه‌اش با تلويزيون و كارهاي تلويزيوني در چه حد و اندازه‌اي است.

۱۳۸۸ بهمن ۱۰, شنبه

چشم اندازي از نمايشنامه اي؛ از «آرتور ميلر» (معرفي كتاب)

نام کتاب : مجموعه آثار آرتور میلر جلد سوم (چشم اندازی از پل / آخرین یانکی)

نویسنده : آرتور میلر

مترجم : حسن ملکی

چاپ اول: 1378

ناشر : «تجربه» با همکاری دفتر «ویراسته»

قطع: جیبی پالتویی

شمارگان : 3000 نسخه

تعداد صفحه: 168

دو نمایشنامه‌ی «چشم اندازی از پل» و «آخرین یانکی» را می‌توان از آن دست، نمایشنامه‌هایی به حساب آورد که به لحاظ جنبه‌های روانشناختی کاملاً قابل بحث و بررسی است. مترجم، با ترجمه‌ای رسا، و متعهد به متن، توانسته کتابی خوب را در اختیار علاقمندان به آثار «آرتور میلر» قرار دهد.

نمایش‌نامه‌ی «چشم اندازی از پل»، با موضوعی تکان دهنده و با فضایی متفاوت از زندگی و مسئله‌ی مهاجرت و تبعات آن، توانسته ابعاد اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و روانی را در شهری بندری بررسی کند، شهری که محیط حاکم در آن محیطی کارگری است و در عین حال به علت مهاجر پذیر بودن، اخلاقیات خاصی در منطقه جاری است.

نمایش نامه نویس، داستان را با پیچشی منطقی، از بعدی روانی پیش می‌برد و در عین حال ملموس بودن موضوع، تلخی عجیبی را از واقعیت زندگی، در داستان تا انتها پیش می‌برد. این نمایشنامه 112صفحه از کتاب را به خود اختصاص داده است؛ و اما «آخرین یانکی»، که نمایش نامه‌ي دوم کتاب است، از صفحه ی 113 شروع و تا صفحه 168 ادامه دارد؛ این نمایشنامه داستانی است از زندگی، با دو نگاه ایدئولوژیک متفاوت، که درمیان گفتگوی دو مرد داستان در بیمارستانی مخصوصِ نگهداری از بیماران روحی، روانی ارائه شده است، شوهرانی که به عیادت همسران بیمار خود آمده اند. از سوی دیگر موازی کردن گفتگوی چهار شخصیت داستان، یعنی دو زن و دومرد به خوبی فضای زندگی آنها را برای خواننده روشن می‌کند. ظرافت درنوع گفتن پیام اصلی در این نمایش‌نامه یکی از نکات قابل توجه ومهم است.

در هر صورت دو نمایش‌نامه‌ی چاپ شده در این مجموعه را می‌توان نمایشنامه‌های با ارزش دانست برای خواندن و همچنین مناسب برای اجرای صحنه‌ای. نمایش نامه‌هایی که در آن‌ها می‌توان ابعاد روانی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی یک جامعه را بررسی کرد.

اسفنديار درب‌كوشكي

۱۳۸۸ دی ۲۸, دوشنبه

يك تعليقِ به تمام عيار (سينماي خانگي)

اگر به واقع قصد داريد يك دو ساعت جذاب و كاملاً هيجان انگيز داشته باشيد، بدون آن كه با يك هيجان كاذب بخواهند شما را با اين فيلم‌هاي اكشنِ بي‌محتوا سرگرم كنند؛ به نظر من ديدن اين فيلم از هيچكاك – «حرف M را نشانه‌ي مرگ بگير» - واقعاً شما را به يك جذبه‌ي عميق فرو خواهد برد. فيلم‌نامه بر اساس نمايش‌نامه‌اي از «فردريك نات» نوشته شده است. بازيگران هم به ترتيب نقش؛ «ري ميلند»، «گريس كلي»، «رابرت كامينگز»، «جان ويليامز» و «آنتوني داوسن» اند، كه همگي بدون استثناء يك بازي كامل، قدرتمند و ويژه از خود بروز مي‌دهند. بازي‌هايي قدرتمند و جذاب، كه در يك اثر بسيار استادانه، با يك قصه‌ي قوي چنان عالي كارگرداني شده‌اند، كه هنوز كه هنوز است، پس از گذشت سال‌ها، اين فيلم زنده و سرحال آدمي را درگير خود مي‌كند. انگار نه انگار كه «هيچكاك» اين فيلم را حدود شصت و شش سالِ پيش ساخته است. البته فيلم رنگي است، اما باور كنيد رنگ گرچه تاثيرگذاري خودش را دارد، اما اگر اين فيلم از رنگ هم برخوردار نبود؛ بخش بسيار عمده‌اي از جذبه‌ي خود را باز همچنان محفوظ نگه مي‌داشت و با قدرت به شما هديه مي‌نمود. به عبارتي با آن كه فيلم از مكان‌هاي زيادي سود نمي‌برد، و با اين كه حجم زيادي بازيگر در اختيار ندارد، و همچنين يك گلوله در آن شليك نمي‌شود؛ اما باور كنيد، به راحتي و هر لحظه با يك وضعيت تكان‌ دهنده‌ي عميق، چنان روبرو خواهيد شد، كه اين اثر را هيچ گاه از ياد نخواهيد برد. به جز اين فيلم، بدون آن كه بخواهد چيزي به شما تحميل كند، بخش عمده‌اي از روابط خانوادگي را بسيار عميق و دقيق به نقد مي‌كشد. يك نقدِ ژرف بدون آن كه آدم اين احساس را در طول فيلم داشته باشد؛ كه انگار كارگردان يا عوامل مي‌خواهند چيزي به من بگويند. به عبارتي، پس از پايان گرفتنِ فيلم است كه تازه فيلم شروعِ به آغاز مي‌كند و آرام در ذهن شما ته نشين مي‌وشد. البته با دريافت‌ همه‌ي اين‌ها كه گفته شد، به جز كارگردانيِ آدمي بزرگ به مانند هيچكاك شما با يك فيلم‌برداري تقريباً بي‌نقص از يك فيلم‌بردار بزرگ روبرو هستيد به نام «رابرت بركز» و همچنين از يك تدوين زيبا نيز لذت خواهيد برد؛ عهده‌دار اين تدوين زيبا و حساب‌شده هم «رودي ‌فر» است. به هر صورت اگر انگيزه و حال ديدنِ يك فيلم جذاب و عميق و جنايي را داريد در ديدن اين اثر شك نكنيد. نسخه‌اي كه من ديدم و دارم، زيرنويس بدي هم نداشت. اميدوارم شما هم با ديدن يك نسخه شبيه به آن از لذت ديدنِ يك اثر «هيچكاكي» بهره‌مندي كافي را ببريد.

مصطفي دارابي‌پور

۱۳۸۸ دی ۲۶, شنبه

تحليلی بر فيلمِ مستندِ «ميدان بی‌حصار» (سينماي مستند - نقد و بررسي)


میدان توپخانه‌ی تهران، به عنوان میدانی تاریخی، با قدمتی که آغازش به دوره‌ی قاجار می‌رسد؛ در مستند میدان بی حصار، بهانه‌ای است، برای پرداخت به تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی کشور؛ از زمان شکل گیری میدان، تا به امروز .

نقش موٌثر میدان توپخانه به طور حتم، به دلیل الگوی حکومتی میدان، که وام گرفته شده از میدان نقش جهان است؛ خود سوژه‌ای شده بسیار جذاب و دلنشین، که انسان امروزی را یادآور می‌شود، که تحولات روز به روز و بدون دلیل در اجزاء مختلف شهری، نه تنها چیز دلنشینی نیست؛ بلکه چنان مخرب پیش خواهد رفت، که به طور مثال ساختار معماری و توجه به زیبائی‌ها را این چنین که در این فیلم نشان داده شده، دچار اختلال می‌کند.

جای بسی تأسف است؛ میدانی که از لحاظ وقایع تاریخی اتفاق افتاده در آن، حکم یک موزه را دارد و می‌توانسته با همان ریخت وشکل اولیه‌اش، با کمی تغییرات جزئی، امروز نیز کارآمد باشد؛ این چنین چهره عوض کرده وتنها یادمان گذشته‌اش، تک ساختمان‌های هنوز پا بر جا باشد.

ساخت این گونه مستندها به دلیل نوع ساختاری که دارا هستند؛ مستلزم در دست داشتن منابع، اسناد، مدارک، عکس‌ها و فیلم‌های به جا مانده‌اند، و خوشبختانه امروزه با وجود سختی و مشکلاتی که در زمینه‌ی جمع آوری منابع کافی، جهت ساخت فیلم‌های مستند با پیشینه‌ی تاریخی وجود دارد، اما باز افرادی هستند که عاشقانه دل در گرو تاریخ کشور بسته‌اند، که می‌توان به نمونه، از فیلم‌های تهران در اعلان، اسماعیل که آمد، دریای پارس، بلدیه تهران و فیلم‌های زیاد دیگری که تولید شده‌اند نام برد.

فیلم هایی که با وجود نقطه قوت و نقطه ضعف‌هایی توانسته اند، بخشی از تاریخ کشور را تصویر کنند.

اما میدان بی حصار. بی حصاری صفتی شده برای میدانی، که روزگاری محصور ساختمان‌هایی بوده با تزئیناتی زیبا، با کاربری‌های مختلف و دروازه‌هایی که در اطراف میدان ، خیابان‌های منشعب را به میدان وصل می‌کردند.

فیلم در تونل مترو آغاز می‌شود، در پی چند پلان از زوایای مختلف ترن به ایستگاه نزدیک می‌شود، سپس دوربین در قالب راوی فیلم، از تونل مترو به سمت بیرون، یعنی میدان توپخانه می‌آید؛ و صدای نشسته بر تصویر از اعدام شیخ فضل الله نوری، در همین محل می‌گوید.

از همین ابتدا، نکات ظریف و گلایه برانگیز درفیلم شروع می‌شود؛ گفتار متن در فیلم از اعدام شیخ فضل الله نوری سخن می‌راند. ولی در محل اعدام به جای نشان یا یادبودی از شیخ، امروزه این ایستگاه مترو است که نشان میدان شده.

با این نوع شروع؛ کارگردان تکلیفش را با بیننده روشن می‌کند، فیلم فقط در مورد بناهای معماری موجود در میدان توپخانه نیست؛ مسائل سیاسی و اجتماعی در کنار معماری قرار است مورد بررسی قرار بگیرند. چرا که میدان در دهه‌های مختلف، محلی بوده برای اجتماعات گوناگون، در اعتراضات سیاسی و غیره.

و البته که این موارد، در فیلم به وسیله‌ی تصاویر به جا مانده و عکس‌ها، به خوبی بازگو می‌شود، هر چند که راوی فیلم، راوی چندان ریز بینی نیست.

کارگردان در سامان دهی الگوی ساخت فیلم مستند فوق، از نوعی روایت غیر خطی کمک گرفته است،

زمان در فیلم به شکلی سیال در گذر بین حال وگذشته پیش می رود، و برای معلق بودن در زمان، صداها و افکت‌های صوتی در کنار تصاویر و عکس‌ها و منابع تصویری‌، نسبتاً توانسته داستان فیلم را پیش ببرند. البته می‌توا ن به نمونه، به دو فیلم دریای پارس و اسماعیل که آمد ، نه به لحاظ قیاس ، بلکه برای روشن تر شدن بحث اشاره کرد .

این دو فیلم نیز روایتگر تاریخند، البته نه صرفاً تاریخ، دریای پارس از الگوی خطی تبعیت می‌کند واسماعیل که آمد از الگوی غیرخطی .

مسئله‌ای که در فیلم دریای پارس، ذهن مرا مشغول کرده، ریتم تصویری قسمت‌های پویانمایی شده است. ریتم کند، در پلان‌های بازسازی شده، یکی از ایرادهای این فیلم به شمار می‌رود. در میدان بی حصار نیز به دلیل بسط موضوعات مختلف، در بخش‌هایی از فیلم بیننده درک جامع وعمومی از میدان به دست نمی‌آورد، و این نکته‌ای است که در فیلم اسماعیل که آمد برعکس، به دلیل تأکید و تکرار برخی موضوعات، سیالیت در روایت، باعث نشده که بیننده، در عمق موضوعات مطرح شده گم شود،همچنین کمک گرفتن هوشمندانه، ازهرعامل تصویری مربوط، از جمله نگاره‌ها وتذهیب‌های متناسب با موضوع و نقاشی‌ها و همچنین ریتم مناسب در تدوین، باعثی شده تا فیلم اسماعیل که آمد به عنوان فیلمی که بسیار دقیق به موضوع پرداخته، در ذهن بیننده به عنوان فیلمی مثال زدنی باقی بماند.

در کل فیلم میدان بی حصار، از ابتدا تا پایان، طی چهل دقیقه، از دست رفتن هویت میدان در طول زمان، بیان می شود. میدان ریخت عوض می‌کند و هویت کارکردی خود را از دست می‌دهد؛ و می‌توان گفت اینها، به تمامی گویای انسان معاصر است؛ و این سئوال مطرح، که تغییر دادن کارکرد یک محیط اجتماعی، مثل میدان توپخانه، چقدر الزامی و تا چه اندازه در شکل و الگوی ساختار شهری موثر است.

در ادامه می‌توان شکل‌ گیری مستندهای اخیر از جمله میدان بی حصار را مدیون نرم‌افزارهای کامپیوتری در کنار اسناد و تصاویر زنده دانست، ساخت تصاویری متحرک به شکل پویانمایی و موشن گرافیک خود از نقطه قوت‌های فیلم است.

ایستایی در عکس‌ها، توسط نرم افزار افتر افکت، به پویانمایی دینامیک تبدیل شده است، واین تنها با شبیه سازی حرکات دوربین بر روی عکس‌ها است که ایجاد شده، و بدین وسیله فیلمساز، حس رخوت و کسالت را از بیننده دور می‌کند و او را در طول چهل دقیقه با خود همراه می‌سازد.

در ادامه باید یادآور شوم که در فیلم فوق با وجود نقطه قوت‌هایی، در برخی از نقاط فیلم، پویانمایی رایانه‌ای که توسط افتر افکت انجام شده‌، فقط بازسازی را مد نظر داشته، بدون این که با نگاهی دقیق‌تر در عکس‌ها به نوع چیدمان عوامل عکس در کنار یکدیگر توجه داشته باشد، اسب‌ها و کالسکه‌ها در هوا معلق هستند، که البته با توجه به سختی کار، با دقت بیشتر این مشکل قابل حل بود.

از این‌ها که بگذریم، فیلم به شکل مداوم در گذشته وحال، بیننده را از وقایع میدان آگاه می‌کند و می‌توان گفت به لحاظ اطلاع رسانی‌، فیلم به نسبت خوب عمل کرده است.

نکته‌ی قابل ذکر دیگر، پایان بندی فیلم است‌؛ کارگردان برای پایان بندی فیلم از صحنه‌ای زیبا کمک گرفته، مردی در گوشه‌ای از میدان ایستاده وعکس فوری می‌گیرد. هر چند صحنه، کمی تصنعی است، اما انگار به بیننده یادآور می‌شود که ما نیز زمانی، گذشته‌ی نسلی خواهیم شد، که بعد از ما خواهند آمد‌، واین سئوال در ذهن ایجاد می‌شود، که آیا آن‌ها از ما چگونه یاد خواهند کرد؛ وسپس فیلم با یک غروب در میدان وطلوع روز بعد پایان می‌یابد. موسیقی تیتراژ، آواز خواننده‌ای است از نسل قدیم درباره‌ی تهران، و این خود خاطره‌ای است، که فیلم میدان بی‌حصار را، به عنوان فیلمی جان دار مثال زدنی می‌کند.


شهلا تاجيك


شناسنامه‌ي فيلم:

كارگردان، پژوهشگر و نويسنده: مهرداد زاهديان

تصويربرداران: عباس صاحب، رضا تيموري

تدوين و صداگذاري: وحيد باقرزاده

گويندگان: بهزاد فراهاني، شهرام درخشان

متحرك سازي رايانه‌اي: حسن بابايي

جلوه‌هاي ويژه: عاطفه مياركياني

۱۳۸۸ دی ۲۴, پنجشنبه

كم گويي و گزيده گويي (معرفي كتابِ «كتاب كوچكِ كارگردانان 4- جوئل و ايتن كوئن»)

عنوان: كتابِ‌ كوچكِ كارگردانان (4) جوئل و ايتن كوئن

نويسندگان: اِلِن چشاير، جان اشبروك

ترجمه: مرسده بصيريان حريري

ناشر: كتاب آوند دانش

نوبت و سال چاپ:‌ چاپ يكم، 1384.

شمارگان: 2200 جلد

تعداد صفحات: 166 برگه

در پيش گفتارِ كتاب آمده است؛ اين نوشته «مجموعه‌اي ست از كتاب‌هاي كوچكِ راهنما كه در انگلستان و درباره چند موضوع منتشر مي‌شود؛ از جمله درباره فيلم‌سازان، ‍ژانرهاي سينمايي و ادبيات؛ و به زبان‌هاي غير انگليسي نيز ترجمه و چاپ مي‌شود. مجموعة كتاب‌هايي كه در فارسي نام كتاب كوچك كارگردانان را بر آن گذاشته‌ايم، برگردانِ تعدادي از اين راهنماهاست دربارة فيلم سازان بزرگ جهان، كه با مجوز ناشرِ اصلي و با طي مراحل حقوقي آن به نشر در مي‌آيد.»

خُب، پس اگر اين طور باشد كار سر و شكل درست و حساب شده‌اي دارد و البته همين طور هم هست. اين معرفي كه بخش چهارم از اين مجموعه‌ي به چاپ رسيده در ايران است، درباره‌ي اين دو برادر، -كارگردان - است، كه البته هر فيلم دوست و فيلم بين، اگر حرفه‌اي نيز نباشد، حداقل يكي دو كار از اين كارگردانان را ديده است. «قاتلين پيرزن» شهره‌ترين آنهاست كه از «صدا و سيماي» ايران نيز پخش شده، و بيننده‌هاي خود را هم داشت. به هر حال اگر به دنبال اطلاعاتي نه چندان گسترده اما دسته بندي شده و دقيق درباره‌ي اين دو كارگردان هستيد، اين كتاب ارزشِ خواندن دارد. زيرا در اين كتاب به جز مقدمه‌ي مولفان بر چاپ دوم كتاب و همچنين فصلي كوتاه با عنوانِ «جذابيت‌ شگفت‌انگيز كوئن‌ها» شما با فصولي كوتاه و بلند ديگر برخورد خواهيد كرد كه در آنها به بسياري از فيلم‌هاي اين دو برادر، تا سال 2001 پرداخته شده است. پرداختي كه نه كوتاه است و نه بلند و البته نه آن چنان سطحي و نه بيش از آن چه انتظار داريد؛ عميق.

اسفنديار درب كوشكي

۱۳۸۸ دی ۱۶, چهارشنبه

كوتاه درباره‌ي «سگ سفيد» اثري متفاوت از «ساموئل فولر» (سینمای داستانی - نقد و بررسی)

ابتدا، كمي درباره‌ي «ساموئل فولر»

«ساموئل فولر» كارگردانِ به نسبت پركار و كار بلدي است؛ متولد آمريكا. زادگاهش «ماساچوست» و متولد 1911 ميلادي است. حركت‌هاي خطير براي مرد شدن و زندگيِ پرمخاطره را سريع آغاز مي‌كند. در هفده سالگي خبرنگار جنايي مي‌شود و هم زمان دست به كارِ نوشتنِ داستان‌هاي كوتاه مي‌شود. كار در سينما را هم از 1936 آغاز مي‌كند؛ و به عنوانِ نويسنده‌ي فيلم نامه. بعدها در جنگ جهاني دوم به عنوان خبرنگار در جنگ شركت مي‌كند، و در همين جنگ به دنبالِ حركت‌هاي قهرمانانه‌اي كه نشان مي‌دهد؛ نشانِ شجاعتِ

نيز مي‌گيرد. سپس‌تر در سال 1948 و بعد از جنگ؛ اولين فيلمش را مي‌سازد. او تا آن جا كه مي‌دانيم، بيشتر فيلم‌هايي را كه كارگرداني كرده، بر اساسِ فيلم‌نامه‌هايي است، كه خودش نويسنده‌ي آنها بوده است. فيلم‌هايي كه يكي چندتايي از آنها، در شمارِ آثارِ مطرح و سرشناس جهان و همچنين، سينماي آمريكا قرار مي‌گيرند؛ فيلم‌هايي همچون:

جيب‌برِ خيابان جنوبي (1952)، خانه‌ي خيزران (1955)، بوسه‌‌ي برهنه (1964) و نشان سرخ بزرگ (1979).

«سگ سفيد»

فيلمِ «سگ سفيد» را «ساموئل فولر» در دهه‌ي هشتاد، به سال 1982 كارگرداني كرده است. فيلم‌نامه بر اساسِ داستاني از «رومن گاري» نويسنده‌ي سرشناس؛ كه در ايران مجموعه داستانِ «پرندگان به پرو باز مي‌گردندِ» او شهرت بسياري دارد نوشته شده است. سازنده‌ي موسيقيِ فيلم نيز «اينو موريكونه» از شهرت بالايي برخوردار است و براي فيلم‌هاي بزرگي موسيقي متن نوشته و اجرا كرده است. بقيه‌ي عوامل هم، همگي از آدم‌هاي حرفه‌اي سينماي آمريكا؛ و تقريباً بنام هاليوودند، اما فيلم؛ فيلمِ پوخرج و دهان پُر كني نيست و قصه، قصه‌ي خلوتي است؛ اما با اين همه سر راست، دقيق و بدون اضافه گويي؛ حساب شده و ظريف كارگرداني شده، و به اجرا در آمده است.

قصه‌ي فيلم

قصه‌ي فيلم از يك تونل آغاز مي‌شود، دختر جواني با يك سگ بزرگ سفيد از جنسِ «جرمن شپرد» تصادف مي‌كند. او با اين كه مي‌تواند برود؛ اما سگ را به يك مركز دامپزشكي مي‌رساند. در مركز دامپزشكي با پرداخت پولي به نسبت زياد سگ را درمان مي‌كند. همان جا پرستارِ مركزِ دامپزشكي به او مي‌گويد مي‌تواند سگ را نگه دارد و مي‌تواند آن را به مركزِ نگهداري حيوانات گمشده بسپارد، اما در آن مركز اگر پس از سه روز صاحب سگ پيدا نشد، او را خواهند كشت. دختر سگ را پيش خودش در خانه‌ي ويلاييِ بالاي تپه مي‌برد. دختر تنهاست و تنها يك دوستِ پسرِ آهنگساز دارد، كه گاهي به او سر مي‌زند. پسر به دختر مي‌گويد كه سگ را پيش خودش به عنوان نگهبان، نگه دارد. دختر از اين كار سرباز مي‌زند و مشخصات سگ را به همراه يك اعلاميه در اطراف محل نصب مي‌كند، تا صاحب سگ پيدا شود. از همان

ابتدا رفتارِ سگ در پاره‌اي موارد عجيب مي‌نمايد. سرانجام يك شب، يك نفر كه بعداً مي‌فهميم از آدم‌هاي مريض و متجاوز است، به دختر حمله‌ور مي‌شود و سگ در كمال شجاعت به دختر كمك مي‌كند و فرد متجاوز را چنان به شدت زخمي‌ مي‌كند كه تا حدي نيز رفتارش عجيب مي‌نمايد اما با سر رسيدن پليس همه چيز تمام مي‌شود. با اين عمل سگ، دختر تا حدي به سگ وابسته مي‌شود. سپس در يك روز سگ در اطراف تپه به دنبالِ يك خرگوش مي‌افتد و گم مي‌شود. دختر، نگران از اين كه ممكن است او را به مركز حيوانات گم شده، ببرند و بكشند به مركز سر مي‌زند، يكي چند بار و بسيار نگران. در نمايي موازي در يك شب سگ را مي‌بينيم كه ناگهان و بي‌دليل به يك راننده‌ي حمل زباله حمله كرده، و سپس به سوي دختر باز مي‌گردد. در اين ميان هم مي‌فهميم كه دختر بازيگر متوسطي است و در يك تستِ بازيگري، شركت و رد شده است. پس از بازگشتِ سگ به نزدِ دختر؛ دختر او را خوني مي‌يابد؛ حمامش مي‌كند و با او به سر صحنه‌ي تصوير برداريِ كاري در تلويزيون مي‌رود. در ميانِ فيلم‌برداري، سگ به بازيگر مقابل دختر حمله‌ي وحشيانه‌اي مي‌كند. جريان با مقداري كم و زياد پيش مي‌رود. دوستِ پسر دختر به دختر پيشنهاد مي‌كند، تا سگ را به پليس يا مركز حيوانات بسپارد تا او را بكشند. دختر امتناع مي‌كند. همه مي‌گويند كه؛ يك سگِ حمله‌اي است و بسيار خطرناك. دختر سگ را به يك مركز اهلي كردنِ حيوانات مي‌برد، تا آن را درمان كنند. رئيس مركز مي‌گويد؛ سگ حمله‌اي

درمان ندارد. دختر دهانِ سگ را با يك پوزبند بسته است، كه سگ ناگهان به يك مرد حمله‌ور مي‌شود. رئيس مركز فرياد مي‌زند كه «اين يك سگ سفيد است» و دختر مي‌گويد «مي‌دانم يك سگ سفيد است». رئيس مركز تكرار مي‌كند كه منظور از سگِ سفيد، سگي است كه تعليم ديده تا تنها به سياه پوستان و به شدت و در حدِ كشتن حمله كند. حالا گره‌ي فيلم باز مي‌شود. سگ، يك سگِ تعليم ديده براي حمله به سياه پوستان است، و يك دفعه مي‌فهميم كه تا اين جا به هر كه حمله شده سياه پوست است. اما ماجرا به همين جا ختم نمي‌شود. از اين جا به بعد سر و كله‌ي يك رام‌ كننده‌ي سياه پوست پيدا مي‌شود؛ كه قصدِ رام كردن يا به عبارتي درمانِ سگ را دارد و قصه ادامه مي‌يابد، تا نقطه‌هاي عطفِ بعدي، يكي در پي ديگري فرا برسند؛ كه به درستي تا پايان فيلم هم ادامه يافته و همچنان قصه‌ي اثر با يك داستانِ درگير كننده تا پايان ادامه مي‌يابد.

تحليل فيلم

نخست قصه‌ي فيلم

فيلم از يك داستانِ درگير كننده و در عين حال تكان دهنده برخوردار است. اين كه ما بفهميم كه افرادي سگ‌هايي را تعليم مي‌دهند تا به سياه پوستان حمله و آنها را بكشند؛ چيزي است كه يك ذهنِ سالم، كمتر مي‌تواند آن را درك و حل كند. به عبارتي وقتي فيلم را مي‌بينيد به خوبي در‌ مي‌يابيد، كه اين آدم‌ها چگونه از يك موجودِ وفادار، موجودي كه سابقه‌ي همكاري و همراهي ديرينه‌اي با انسان دارد؛ يك هيولا ساخته‌اند. هيولايي كه قادر به كنترل خود نيست و تنها راه چاره‌اش؛ براي پليس و ديگران، كشتن اوست. تصورِ يك سگ را با اين وضعيت بكنيد كه به شكلي كور؛ به هر موجودِ متحركِ انساني، كه داراي رنگي تيره باشد، حمله كند؛ حتي اگر آن موجود، يك بچه‌ي سياه پوستِ پنج ساله باشد. در جايي از فيلم در مي‌يابيم كه قضيه از دورانِ برده‌داري آغاز شده است. برده‌داران در ابتدا سگ‌هايي تعليم مي‌داده‌اند، كه سياهانِ فراري را تحت تعقيب قرار دهند. سپس اين سگ‌ها را آموزش مي‌دهند، تا اين فراريان را بكشند؛ و حالا كار به جايي رسيده، كه يك سري آدمِ متعصبِ كور و ديوانه - با اين كه دورانِ برده‌داري بر افتاده – اين سگ‌ها را به شكلي تعليم داده‌اند، تا به هر موجودِ انسانيِ سياهي كه رسيدند حمله كنند. سپس سگ را رها و مثل يك ماشين كشتار در جامعه آزاد مي‌گذارند. البته در طول فيلم، در مي‌يابيم كه اين كا

ر از نظر پليس جرم است؛ اما با اين ماشينِ كشتار چه مي‌توان كرد؟ به عبارتي قدرت فيلم در همين نكته است. با آن كه ما مي‌فهميم كه سگِ فيلم چنين موجودي است؛ اما به او به مانندِ يك مريض نگاه مي‌كنيم. همان طور كه رام كننده‌ي حيوانات نيز به او اين گونه نگاه مي‌كند. انگار آرام، آرام، در طولِ قصه به اين درك مي‌رسيم كه هم سگ و هم، آن كه اين حيوان را به اين صورت تعليم داده، هر دو موجوداتي‌اند مريض، كه بايد درمان بشوند. و البته همه‌ي اين چيزها را در طول قصه و با يك ترتيب حساب شده و دقيق كم كم به درك‌اش مي‌رسيم و قدرت قصه نيز در همين است.

اصلاً قصه با ايجاد يك سري نقطه‌هاي عطف مناسب، و برانگيختن يك سري سوالات به پيش مي‌رود؛ كه قابل بررسي‌اند و مي‌توان با بررسي يك به يك اين نقطه‌هاي عطف سوال بر‌انگيز به يك جمع بندي درست از چگونگيِ كاركردِ موتور پيش برنده‌ي قصه رسيد.

نقطه‌ي عطف يك: دختري را مي‌بينيم كه سگي را كه زخمي كرده با دادنِ
پ ولي به نسبت زياد، درمان مي‌كند. اما در عين حال اگر سگ بدون صاحب را به مركز حيواناتِ گمشده بسپارد – چنان چه صاحبش يافت نشود- بعد از سه روز كشته خواهد شد. اين نخستين تضاد نهفته در قصه است. براي ما اين سوال مطرح مي‌شود، كه رابطه‌ي ما با حيوانات و به ويژه حيواناتِ خانگي به چه شكلي است؟ ما براي دلمان، براي ارتباط و تنهايي‌هايمان حيوانات را به عنوان همدم به خدمت مي‌گيريم و بعد در پي ترس از زياد شدن، سرگرداني و بي‌ثباتيِ ايجاد شده، كه تعداد زياد و سرگردانِ آنها مي‌تواند براي ما دردسر درست كند؛ چنان چه صاحب موجود پيدا نشود؛ او را به راحتي خواهيم كشت. و دختر قصه از دادن سگ به اين مركز به همين دليل سرباز مي‌زند.

عطف دوم: دختر نمي‌تواند سگ را نگه دارد. نمي‌خواهد سگ را به مركز نگهداري حيوانات نيز بدهد. پس از او عكس مي‌گيرد و عكس‌ها را در اطراف مي‌چسباند. سپس آن مهاجم كه گفته شد، به او حمله مي‌كند، و دختر وابسته و مديون سگ مي‌شود، حالا او نگران سگ است.

عطف سوم: سگ به دنبالِ يك خرگوش مي‌گذارد و گم مي‌شود. دختر، بسيار، نگران به مركزِ حيوانات گم شده، سر مي‌زند، تا اگر سگ را به آن مركز بردند، در نبودنِ صاحبش، كشته نشود. نگراني و چشم به راهيِ دختر در اين جريان، آدم را به شكلي عاطفي؛ درگير و احساسي مي‌كند. دختر، هم سگ برايش مزاحم است و هم شرايطِ انساني و شرافت آدم بودن او را وادارِ به اين مي‌كند، كه نسبت به يك سگ كه جان او را هم نجات داده متعهد باشد.

عطف چهارم: سگ به يك راننده‌ي ماشين زباله حمله مي‌كند. اين فضا دراما به عنوانِ بيننده، با آن درگير مي‌شويم و سرنوشتِ دختر و سگ برايمان مهم مي‌شود.

عطف پنجم: سگ پيشِ دختر باز مي‌گردد و دختر از قيافه‌ي خونين سگ متوجه‌ي چيزي نمي‌شود؛ به جز اين كه شايد با سگي ديگر دعوا كرده باشد. او – دختر – سگ را حمام مي‌كند و با خود به سرِ فيلم‌برداري مي‌برد. در سر صحنه‌ي فيلم برداري، سگ به همبازي دختر حمله مي‌كند.

عطف ششم: دختر با دوست پسرش بر سر سگ درگير مي‌شود. در ميانِ اين درگيري جنبه‌ي حمايت كه سگ از دختر، باز يك تضاد ديگر ايجاد مي‌كند، در جهتِ پيش بردنِ قصه. دختر در اين صحنه از تحويل دادنِ سگ اجتناب مي‌كند و به پسر مي‌گويد: «آيا هيچ ديده‌اي كه چگونه در آن جا حيوانات را مي‌كشند.»

عطف هفتم: دختر سگ را با پوزخند به يك مركز اهلي كردنِ حيوانات كه با امور سينمايي نيز درگير ند مي‌برد، پيرمرد صاحب مركز مي‌گويد، كه سگ حمله‌اي هيچ درماني ندارد.

عطف هشتم: در همين مركز است، كه سگ به يك فرد ديگر حمله‌ور مي‌شود، اما به دليلِ داشتنِ پوزبند، قادر به گاز گرفتن و ضربه‌ي شديد وارد كردن، نمي‌شود. در همين جاست كه ما تازه مي‌فهميم سگ؛ يك سگ سفيد است و سگ سفيد؛ سگي است، كه تعليم داده مي‌شود تا به سياه‌پوستان حمله كند.

عطف نهم: رام كننده‌ي سياه پوستي در اين مركز تصميم خود را براي درمان سگ اعلام مي‌كند.

عطف دهم: رام كردن سگ سخت پيش مي‌رود و سگ از مركز مي‌گريزد.

عطف يازدهم: سگ به يك سياه پوست حمله مي‌كند و او را، كه به كليسا گريخته در يك سكانسِ قدرتمند به طرز فجيعي مي‌كشد.

عطف دوازدهم: پيرمردِ صاحب مركز، رام كننده‌ي سياه و دختر بر سر ميز شام به اين نتيجه مي‌رسند، كه ممكن است در موردِ نگهداري چنين سگي موردِ اتهام قرار گيرند.

عطف سيزدهم: سگ تا آن مقدار رام مي‌شود، كه از دستِ رام كننده‌ي سياه غذا مي‌خورد.

عطف چهاردهم: سگ با يك سياه پوست ديگر امتحان مي‌شود.

عطف پانزدهم: امتحان آخر در حضور دختر انجام مي‌شود، سگ اول به سياه پوست متمايلِ به حمله مي‌شود، بعد از خير حمله مي‌گذرد، سپس متوجه‌ي دختر مي‌شود، ولي از خير او نيز مي‌گذرد و در آخرِ كار به پيرمرد صاحبِ مركز حمله مي‌كند، كه در گير و دار گاز گرفتن؛ او – سگ – با تير رام‌كننده‌ي سياه پوست عليرغم ميلش كشته مي‌شود.

البته يك نكته، كه پيش از اين نقطه‌ي عطف آخري قابل بررسي است؛ پيدا شدنِ پيرمرد صاحب سگ است با دو نوه‌ي كم سن و سال كه ما در همان برخورد اول در مي‌يابيم پيرمرد، داراي افكار نژاد پرستانه است و او اين سگ را آموزش داده و انگار، در حالِ انتقال آموزه‌هاي خود است به دو نوه‌ي خويش كه البته بسيار؛ هم دردناك است و هم با آن پايان بندي انتهاي فيلم؛ از فيلم يك اثر تلخ‌تر از آن چه مي‌توانست باشد، هم خواهد ساخت.

كارگرداني

«ساموئل فولر» در اين فيلم نيز به مانند بسياري از ديگر آثارش، نخستين ويژگي، كه نشان داده، همان قصه پردازي فوق العاده‌ي اوست، از دريچه‌ي دوربين.

فيلم با يك دكوپاژ مناسب، چنان راحت به پيش مي‌رود، كه حتي وجودِ يك پلان اضافه را در طول يك سكانس احساس نمي‌كنيد.

استفاده‌ي درست از لنز تله در جهتِ ساختِ ريتمي مناسب. پلان‌هاي دقيقي كه از حالت سگ و خشم او گرفته شده، گاهي چنان تكان دهنده است، كه خون را در رگ منجمد مي‌كند. صحنه‌ي قتل آن مرد سياه‌ پوست به وسيله‌ي سگ و در كليسا، يكي از صحنه‌هاي قدرتمند و كار شده و دقيق فيلم است كه بدون شتاب زدگي چنان كار شده، كه هم مطلب را به درست‌ترين شكلش مي‌رساند و هم به دامِ شعارهاي رمانتيك نمي‌افتد. در اين صحنه يا سكانسْ يك ذهنيتِ عجيب و متعصبانه، كه البته در جايي با مذهب عيسوي نيز، در قرابت و نزديكي است؛ به راحتي نشان داده مي‌شود.

در آن جايي كه سگ با پوزه‌ي خونالود؛ پس از كشتنِ مرد سياه پوست، در كليسا، به سوي محراب مي‌نگرد، مو بر اندام انسان سيخ مي‌كند. در محراب، تصويرِ نقاشي شده‌ي حضرت مسيح را مي‌بينيم كه حيواناتي گرد او حلقه زده‌اند. در اين تصوير به جز، پرندگاني كه بر اطراف و بازوهاي مسيح نشسته‌اند؛ چند سگ نيز در گردِ او با سر برافراشته و پوزه‌هاي كشيده شده، به سمت بالا به چشم مي‌خورند.

همين مشاهده، تا اندازه‌اي ذهنيت ما را به سمتِ نژاد پرستانِ افراطي مسيحي به پيش مي‌برد، و رهنمونِ به سمتِ آنان مي‌گرداند. كساني كه براي اين گونه حركات شنيع به منابع ديني مسيحيت رو مي‌كردند، تا در سرپوش گذاشتن، به عمل خود، وجدان و فشارِ عذاب‌هاي انساني را تا حد زيادي خاموش و خفه نگه دارند.

از ديگر نكات مثبت در كارگرداني اين فيلم - «سگ سفيد»- مي‌توان به هدايت خوب و دقيقِ بازيگران در جهت ارائه‌ي احساس‌هايي اصيل و البته به دور از احساساتي شدنِ بي‌مورد اشاره نمود. يعني فيلم بدونِ آن كه داعيه‌‌دارِ اثري باشد؛ كه عليه نژاد پرستي گام برمي‌دارد؛ اما اين گام را به شكلي كاملاً استادانه برمي‌دارد. يعني هم قصه و گفتگوها از دادنِ اطلاعات رو و شعاري پرهيز كرده‌اند؛ و هم كارگردان در يك سري ميزانسنِ متين و دقيق چنان اثر را گام به گام و درست به پيش برده است، كه بيننده به جاي آن كه دچار يك حس درگير كننده‌ي عميق بشود؛ بيشتر عميقاً به فكر فرو مي‌رود، كه چرا چنين آدم‌هايي، با اين گونه افكار، در جامعه‌ي بشري وجود دارند. آيا آنها نيز به اندازه‌ي همان سگِ قصه در خور ترحم و درمان نيستند؟ آيا اين يك مجموعه از آموزش‌ غلط نيست كه بايد اصلاح شود؟ يك تفكرِ مهلك و عذاب دهنده و سخت بي‌رحم كه مي‌تواند جامعه را فلج كند؟ اين‌ها همه مجموعه سوالاتي است كه اين فيلم، به كارگرداني «فولر» و به راحتي براي آدم ايجاد مي‌كند و تو را به عنوان بيننده با اين مجموعه از سوالات تا پايان فيلم به پيش مي‌برد.

ایرج فتحی