شرزین: ... با شما از زخمی سخن میگویم برآمده از نیزههای نادانی، و ما همه قربانی آنیم. کسی دوستدار حقیقت نیست، و همه دوستدار مصلحتاند.
طومار شیخ شرزین، ص 53.
و بالاخره آخرین اثر استاد بر پردهها نشست. راستی بنگرید بر این سه واژه: بالاخره، اثر، استاد؛ از برای کدام ساختههای این سالها این واژهها به کار رفته است؟! نمی دانم حال، خوش باشیم یا خراب احوال؟!
اثر را دوبار دیدمش، و چه کم! و هر بار انگار بیشتر فهمیدهام و کمتر دیدهام، سخن ضرب شست نیست، حکایت دود است و کُنده، که استاد ما را شیر فهم کند در دورهای که همه تازه «گفتن» را یاد گرفتهاند باید به چگونه گفتن کوچید، و چه کوچیدنی، که نه یک سر و گردن که یک تن از همهی این بر پرده نشینانِ هر سالهی میلیاردی والاتر و بالاتر.
و فقط از عهدهی استاد، این توان سر میزند که بعد از سپری شدن 40 دقیقه از روایتی چنین پر تعلیق، آن گاه پرانتزی باز کند و روایتی نو بر داریه بریزد تا نمیدانم که ما را بگریاند یا که از خندههامان اشکی بچکاند، اما هر چه هست از گنجینه ی ناپایانش روایتی بیرون میکشد که آب بر هر گلویی خشک میشود.
فردوسی: نه! صدها داستان است که هنوز نسرودهام. صدها دستینه است که هنوز به دستم نرسیده؛ جانم از زخم ها پر است؛ به جادوی این سرود زخمهای خود را فرو میبندم.
دیباچه نوین شاهنامه ص 62
این بار نیز درفش کاویانی بیضایی در دست زنی است معاصر، چکامه چمانی، در روایتی تو در تو و تلخ و گزنده؛ ماجرای زنی که بر اثر حادثهی تصادف سال پیش، همسر و فرزندش را از دست میدهد و حالا که روحیه و روانش از آن خاطر به هم ریخته به دنبال کسی یا چیزیست که به طریقی نابودش کند و ادامهی ماجرا.
روایت اصلی این است نه ماجرای «نیرم نیستانی» ، در این روایت بیضایی فقط اشارهای یا نیمنگاهی به پشت صحنهی روایت سازانِ ما انداخته، همین. جای تعجب است که عدهای روایت اصلی را گم کردهاند و خود و نقدشان را پشت روایت دوم پنهان میکنند و به راحتی نیرم نیستانی را بهرام بیضایی میخوانند، اینان کدامیک را نشناختهاند؟! خدا نکند که خودشان را به خواب زده باشند که بیدار بشو نیستند.
در «وقتی همه خوابیم» ما با کارگردانی روبرو میشویم که چندان جسور نیست، آن قدرها هم صبور نیست و البته صلابت بیضایی را هم ندارد، دهانش اندازهی یک «نه»ی بزرگ باز نمیشود، چه رسد که فریادش کند، ما در این روایت با فیلمسازی روبرو هستیم که همهی علاقه، شعور و عشق خود را نه به راحتی، اما تا اندازهای قربانی مصلحت میکند و تلاشش این است که فیلمش را نه به هر قیمتی، ولی بسازد.
اگر بیضایی را این چنین دیدهاید و این چنین هم هست، پس باید چون دیگرانِ هم دورهاش سالی یک فیلم بر پردهها بنشاند، بیدغدغه، و جالب این جاست که این فیلم را چسباندهاند به ماجرای لغو شدن پروژهی «لبهی پرتگاه» ، مگر بار اول است که فیلم یا فیلمنامهای از بیضایی به چنین سرنوشتی دچار میشود، که برایش عجیب و جدید باشد تا ذوق زده همه را تبدیل به فیلمی بکند که اگر چنین بود ماجرای مجوز گرفتن هر نوشتهای از او، خود فیلمنامهای است چند ساعته.
در این پرانتز، «بیضایی» فقط اشارهای کوچک به قسمتی مهم از سینمای ایران میکند. قسمتی که نشان میدهد گاه چگونه طیف سرمایهگذار در بازوی این فرهنگ، سم تزریق میکند و این هدف سرمایهدار است که به هر نوعی میخواهد سرمایهاش با سودی کلان بازگردد، حال میخواهد سینما باشد یا شلوار لی.
سینمایی که در حسرت صنعتیشدن، «کاسهی چهکنم، چهکنم» در دست گرفته گاه باید چنین تاوانی پس دهد تا لااقل چرخهای زنگزدهی به ویژه این سالهایش به گونهای بچرخد، سینمایی که سالهاست چرخهایش هرز شده تا مبادا تصویرش هرزه شود.
به خدا شما سپاه جهالتید، روزی به قهر دندانم میشکنید که دارنامه از من نیست و روزی خانه بر سرم خراب میکنید که از من است.
طومار شیخ شرزین، ص 67.
میدانم و کاملاً پیداست که همهمان فیلم را دوباره میبینیم و دوباره کشفی نو و لذتی چند ساله خواهیم چشید و تا پایان امسال به خود مهلت دهیم که همهی سیمرغْ گرفتههای این دوره را ببینیم و ببینیم کدامشان ارزش دو بار دیدن را دارند.
پهلوان: مردان را شکستگی و بستگی و خستگی نباشد ...
پهلوان اکبر میمیرد، اکبر رادی، ص 47.
محمد پورگردی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر