۱۳۸۸ مرداد ۵, دوشنبه

یک بازیِ بدِ بد، یا خوبِ خوب؟ (دانشنامه بازیگران)


ادامه ی مطلب «آل پاچینو، با نگاهی به زندگی و جوایز وی»

نام سومین فیلم سینمایی که «آلفردو جیمز پاچینو»، مشهور به «آل پاچینو» در آن به ایفای نقش پرداخت، فیلم «پدرخوانده» Good father ، ساخته ی «فرانسیس فورد کاپولا» بود.

او در سال 1973 ، یعنی یک سال پس از ساخت این فیلم، نامزد جایزه ی اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد، برای بازی در نقش «مایکل کورلئونه» گردید.

او با این که سومین تجربه ی سینمایی اش را پشت سر می گذاشت، آثار بی تجربگی و ناپختگی، آن هم در مقابل بازیگرانی چون «مارلون براندو»، «رابرت دوال» و ... ؛ چندان در کارش به چشم نمی خورد.

خوب، البته باید اعتراف کنم که وقتی فهمیدم «پدرخوانده» اولین تجربه ی جدی و بزرگ و سومین فیلم او بوده؛ در حین دیدن صحنه های آغازین فیلم، انفعال، بی تفاوتی و بازی سرد او را، ناشی از ناپختگی و عدم شناخت او، نسبت به شخصیت «مایکی» تصور کردم. (همان تصوری که کارشناسان و دستیاران کاپولا، از بازی او داشتند.) به عنوان مثال، در صحنه ی گفتگوی «مایکی و نامزدش» زمانی که «لوکا» را معرفی می کند، و یا در هنگام معرفی، و توضیح چگونگی به شهرت رسیدن «جان فانتین» ، هیچ حس خاص، یا کنش جهت مندی در میمیک صورت او نیافتم.

اما در ادامه ی فیلم، به خصوص پس از مرگ «سانی» برادرش، این فکر که او در طول مدت فیلمبرداری و با راهنمایی کاپولا و دیگر کارشناسان توانست، بازی منفعل و سردش را متحول و کامل کند، تصوری که هنوز برخی افراد، شاید به آن معتقد باشند) تصور و نظر من، نسبت به بازی پاچینو در این فیلم بود؛ اما زمانی که برای دومین بار، فیلم را دیدم، در بازی او دقیق تر شدم و پس از کمی تامل و واکاوی در شخصیت «مایکی» به این نتیجه رسیدم که زندگی این شخصیت، به دو بخش تقسیم می شود. بخش اول، مایکی قبل از مرگ سانی و بخش دوم تبدیل شخصیت مایکی به مایکِ پدرخوانده، و نکته ی بسیار مهم این جاست که دلیل اصلی من برای رسیدن به این نکته، بازی هوشمندانه و فوق العاده حرفه ای پاچینو بود، شخصیتی که زیاد درگیر رفتار مافیایی نشده، اما در عین حال، قهرمانی در جنگ و تقریباً آشنا با کشتار و خونریزی است، شخصیتی که خشن نیست، اما با خشونت آن چنان بیگانه نیست و اگر زمانه اقتضاء کند، از خشونت استفاده هم می کند.

اما دو بخشی که برای زندگی مایکل کورلئونه نام بردم، در صحنه ی مراجعه ی مایک به بیمارستانی که «دن کورلئونه» در آن بستری بود، به هم دیگر پیوند می خورد، در این صحنه مایکی دیگر منفعل نبود، باید برای نجات پدرش کاری انجام می داد، پس از آن لحظه او دیگر باید از دیدگاه یک فرد مافیایی به نجات پدرش فکر می کرد. باید گفت که در اصل این صحنه، ورود و درگیر او با یک زندگیِ کاملاً مافیایی بود، او در این صحنه، دیگر مایکی نبود، بلکه «مایک» بود. البته این اتفاق پس از مرگ سانی و پدرخوانده شدنش تکمیل شد، بازی زیبای او پس از رسیدن به سمت پدرخواندگی، نیاز به توضیح و موشکافی ندارد؛ چون خود گویای همه چیز هست، اما بازی منفعل پاچینو در صحنه های آغازین، شاید برای همگان دلیلش آشکار نشده باشد. اما با دیدن دوباره و غور در روش بازی او، به صراحت می تواند نبوغ فوق ستاره ای به نام «آل پاچینو» را به مخاطب نوید دهد.

اما برای واضح تر شدن جان مایه ی این متن، سیر تکامل شخصیتی «مایکی» به «مایک» را، با تحلیل چند صحنه ی مهم، از لحاظ بازی، بازتر و به عبارتی کالبد شکافی می کنیم.

در صحنه های آغازین فیلم، زمانی که مایکی با نامزدش بر سر میز نشسته و غذا می خورند، ما بازی خاصی از پاچینو نمی بینیم، این مساله، به خاطر این است که شخصیت مایکی، در اصل جوانی است که تازه از نوجوانی به در آمده و با رفتن به جنگ، در آغاز راه جوانی قدم گذاشته، جوانی ساده، و به دور از خشونت ها، جنایت ها و زد و بندهای مافیایی. اما این شخصیت، پس از شنیدن خبر سوء قصد به پدرش، و زمانی که به بیمارستان می رود، باید برای کشته نشدن او، اقدامی انجام دهد، همین مطلب، باعث می شود که این جوان بی خیال و منفعلی که در صحنه ی اشاره شده در بالا دیدیم، با خواندن دست قاتلان، و جابه جایی اتاق پدرش، پا به عرصه ی مافیا بگذارد، و در ادامه، با مشتی که از پلیس فاسد و رشوه گیر می خورد، و با دفرمه شدن صورتش، به شکلی جدی با این دنیا درگیر شود. باید اضافه کرد که در این صحنه، آن نگاه بی خیال، جای خود را به نگاهی بهت زده می دهد، و چهره ی او به ویژه با تغییر ناشی از وَرَم، دستخوش دگرگونی می شود.

اما در صحنه ی رستوران، زمانی که او اقدام به تیراندازی و کشتن آن پلیس فاسد و سولاتسو می کند، با این که همه چند بار به او گفته بودند که پس از شلیک تفنگ را بیندازد، او پس از شلیک چند قدم به سمت در می آید و با همان بهت نشسته در چشمانش، اسلحه را مثل شئی چندش آور از خود دور می کند، این نکته، این بهت، و این تعلل در انداختن اسلحه، آن چنان زیبا اجرا می شود، که تو درگیرتر شدنِ لحظه به لحظه ی مایکی با یک زندگی دیگر را لمس می کنی.

اما در صحنه ای که او پس از قتل آن دو نفر، به سیسیل می رود، زندگی آرامی را شروع می کند. این حالات را در قدم زدن، چوبدست به دست گرفتن، و چهره ی آرام آل پاچینو به وضوح می توانید ببینید.

ازدواج او نیز، خود دلیل دیگری بر این امر است. اما با انفجار اتومبیل و کشته شدن همسرش، شما می توانید یکی از زیباترین صحنه های مخلوق هنر «پاچینو» را شاهد باشید. صحنه ای که در یک زمان، تلاش سرسختانه برای مطلع کردن همسرش، و پس از آن شوک ناشی از انفجار، پیمودن پله ای دیگر برای رشد شخصیتی مایکی را در چهره ی پاچینو به نمایش می گذارد.

اما او این مسیر را زمانی کامل می کند، که حتی پدرش علی رغم میل باطنی - در یک صحنه، پس از مرگ سانی پدرش از علاقه ی خود برای وکیل شدن مایکی می گوید - او را «مایک» و جانشین خود معرفی می کند.

اوج بازی پاچینو، در نقش «مایک» را می توانید، در صحنه ای که مشغول اعتراف گیری از همسر خواهرش است، ببینید. ملایمت و آرامشی خاص در ظاهر و نفرتی بزرگ از سر انتقام در باطن او، در صورت پاچینو و نگاه سردش نمایان است. در آخر باید به این نکته اشاره کنم، که ادامه ی سیر بازی پاچینو را ، باید در اپیزودهای بعدی این فیلم، بهتر و واضح تر رهگیری کرد.

عارف خیری

شناسنامه:
عنوان اصلی: The Godfather
عنوان فارسی: پدر خوانده
نویسندگان:
ماریو پوزو (رمان)
ماریو پوزو (فیلمنامه)
فرانسیس فورد کاپولا (فیلمنامه)
کارگردان: فرانسیس فورد کاپولا
بازیگران:
مارلون براندو - آل پاچینو - جیمز کان - ریچارد س. کاستلانو - رابرت دوال
موسیقی: نینو روتا
تدوین: ویلیام رینولدز - پیتر زنر
محصول: آمریکا - 1972

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر