۱۳۸۸ تیر ۲۲, دوشنبه

نگاهي به مستند «تنها در تهران» ساخته ي پيروز كلانتري (سینمای مستند - نقد و بررسی)





فيلم مستند شخصيت نگار، نوعي از مستند است؛ كه موضوع اصلي و بُن مايه بنيادين آن چيزي نيست جز يك انسان، كه هم مي تواند زنده باشد، هم مرده؛ شخصيت مورد پردازش را هم، اعم از مرده يا زنده را مي توان در يك طبقه بندي كلي به 2 دستة زير تقسيم نمود:

الف) شخصيت هاي مشهور

ب) شخصيت های معمولي كه انگار اصلاً لازم نيست تا انساني باشند شهره. آنها
مي توانند آدمهايي ساده باشند، از اطراف و اكناف ما، تا با غور كردن در ايشان؛ بتوانيم مثلاً به اوضاع اجتماعي، اقتصادي و حتي رفتار شناسي اجتماعي زمان آن شخصيت پي برده و شناختي نسبي نسبت به دوره و زمان شخصيت مورد بحث پيدا كنيم.

البته اين نكته قابل ذكر است كه به اين دسته از افراد - شخصيت هاي معمولي- خيلي كمتر توسط فيلمسازان مستند پرداخته شده، در حالي كه نقش بسيار مهم بررسي اين قشر از اجتماع براي ثبت شدن رفتارهاي يك طبقه، يا يك ردة شغلي و هزاران نكته ديگر براي هيچ كس پوشيده نيست.

و اما شخصيت هاي مشهور كه به دور از جانبداري هاي اخلاقي به 2 دستة مثبت و منفي تقسيم مي شوند؛ و البته در اين رابطه، فيلمهاي زيادي از شخصيت هاي مختلف فرهنگي، هنري، سياسي، علمي، تاريخي، اجتماعي، اقتصادي، ورزشي و غيره هم ساخته شده است.


حال با وجود طبقه بندي فوق اين مسئله مطرح است كه آيا شخصيت مشهور مورد نظر فيلمساز چه مثبت و چه منفي، البته باز ذكر مي كنم بدون طبقه بندي اخلاقي، در قيد حيات است يا خير.

و باز اين سئوال و هزاران سئوال ديگر كه آيا فيلمساز تا چه حد و اندازه مي تواند، مثلاً به يك شخصيت سياسي زنده و هم عصر با خود نزديك شود، تا چه حد
مي تواند همة مسائل را در مورد او بازگو كند و اينكه فيلمساز در چه جامعه و در
چه شرايطي زندگي مي كند هم شرطي است، مهم. ما آدمي مثل هيتلر را فرض مي گيريم و فيلمهايي كه در رابطه با او ساخته شده، ولي در كداميك از فيلمها، شخص «هيتلر» يا حتي سياستمداران بزرگ ديگر با فيلمساز، راحت و بدون مراتب خاص و ويژه به گفتگو نشسته اند و البته مي دانيم از اين دست نمونه ها بسيار معدود است، به نمونه فيلم مستندي كه اليور استون از فيدل كاستدو ساخته و نمونه هاي ديگر.


و حتي گاه ما تأثير اين گونه از مستندها را بر شخص مشهور موضوع شده و هم عصر با فيلمساز مي بينيم، به نمونه فيلم مستندي که از نقاش آمريكائي «جكسون پولاك» ساخته شده، و پولاك بعد از ديدن فيلم، كار و نقاشي های خود را آثاري
بي ارزش و بي مايه ديد و گويا اين فيلم چشم سومي شده بود، يا شايد راهگشایي تا مسير و نگاهي نو را براي جكسون پولاك به ارمغان آورد.

از سوي ديگر شخصيت هاي منفي هم عصر با فيلمساز، كه پرداخت به آنها اين سئوال را در ذهن ايجاد مي كند كه تا چه اندازه ساخت چنين فيلمي براي فيلمساز، شدنی است و هزاران مشكل و سئوال كه در بحث ما جايي براي بازگو كردن آنها نيست و اين خود چالشي است كه مستند ساز شخصيت نگار با آن رو به روست.

همانطور كه قبلاً گفتيم شخصيت ها يا در قيد حيات هستند و يا ديگر در زمان زندگي فيلمساز زنده نيستند. در هر دو مورد فيلمساز، نيازمند يك سري منابع است، كه اين منابع عبارتند از منابع نوشتاري از جمله كتاب، مقالات، روزنامه ها، اسناد، مصاحبه هاي نوشتاري و هر منبع نوشتاري ديگر كه در راستاي معرفي موضوع مورد بحث توسط فيلمساز مورد نياز و مهم باشند و ديگري منابع تصويري است، از جمله عكس، اسلايد، نقاشي، فيلم و غيره. بنابراين در رابطه با شخصيت هايي كه به لحاظ زمان به گنجينة تاريخ پيوسته اند و از نظر زماني قبل از اختراع سينما و عكاسي مي زيسته اند؛ كار براي فيلمساز در راستاي يافتن و ارائه منابع تصويري از شخصيت، بسي سخت و دشوار بود، و شايد منبع تصويري او نقاشي و يا طراحي باشد، بر ديواري، يا بر برگه ي كتابي يا سفرنامه اي؛ كه البته از تكنولوژي و نرم افزارهاي جديد در سينما نبايد غافل بود كه خود تا حدي بخشي از مشكل مورد نظر را برطرف مي كند؛ از طريق بازسازي ها و هزاران جلوه ي تصويري خاص ديگر. و اما موضوع بحث ما بعد از اين مقدمة كوتاه فيلم تنها در تهران است ساختة پيروز كلانتري به سال 1377.

اين فيلم يك فيلم شخصيت نگاري است در مورد بازيگر زني به نام «بهناز جعفري» در زماني كه او- «بهناز جعفري»- 24 ساله است و به لحاظ شهرت در بازيگري چندان مطرح نيست و تازه در ابتداي مسير پيشرفت و مشغول به انجام پروژة پايان نامة مقطع كارشناسي است.

فيلم با نماي متوسط از «بهناز جعفري» در يك آتيله عكاسي شروع مي شود، گفتگوي او با عكاس كم كم بهناز جعفري را كه بعد كودك او قوي است معرفي مي كند.

«بهناز، خطاب به عكاس مي گويد: «آقاي ناجي يك عكس 18 سالة معصوم كوچولو» انگار 18 سالگي بهترين و شادترين لحظة زندگي است از نگاه او، و فيلمساز با آغاز كردن فيلم به اين شكل، يعني در يك آتليه عكاسي نوعي ثبت شدن و فیکس شدن اين مقطع زماني از زندگي «بهناز جعفري» را كه قرار است مثل يك عكس در گنجينة تاريخي سينماي مستند كشور باقي بماند، به بيننده ارائه مي كند.

نريشن بر روي «بهناز جعفري» در حالي كه او مقابل دوربين، حالت هاي گوناگون مي گيرد شروع مي شود و به ا ين شكل شخصيت به بيننده معرفي مي شود:

«بهناز جعفري 24 ساله متولد تهران، رشته ادبيات نمايشي را گذارنده و در تدارك نوشتن پايان نامه اش دربارة زن در آثار استرينبرگ است. تنها فرزند يك خانوادة كم عمر، 5 ساله بود كه پدرش از خانواده جدا شد و 3 سال پيش مادرش را از دست داد او حالا تنها است و در برنامه هاي تلويزيوني و فيلم ها بازي مي كند و زندگيش را از اين راه مي گذارند.»

به اين شكل ما شمه اي كلي دريافت مي كنيم، از دختري كه تنها زندگي مي كند و علت تنهايي را فيلمساز به سادگي براي بيننده بازگو مي كند؛ بدون زياده گويي و در ايجاز كامل در قالب چند كلمه.

در ادامه مي بينيم كه «بهناز جعفري» به آقاي «ناجي»- عكاس- مي گويد:

«اين عكس را براي خودم بگير مي خوام خودم باشه» و باز تأكيد كه عكس سياه و سفيد گرفته شود. حال خنده از چهره ي او رخت بربسته و اين تصوير، روي ديگري از شخصيت مورد نظر- «بهناز جعفري»- را براي ما نمايان مي كند؛ اندوه و بازخوردي از تنهايي پررنگ در زندگي «بهناز جعفري».

او- «بهناز جعفري»- ، دختري كه تازه شروع به نقش آفريني جلوي دوربين هاي تلويزيوني كرده، كمي مرا به اين انديشه فرو مي برد كه تا چه اندازه در اين فيلم در مقابل دوربين پيروز كلانتري خود «بهناز جعفري» است. بدون ايفا نقشي و يا فرو رفتن او در قالبي.

البته بايد اين نكته را متذكر شد كه ما در اين فيلم ما، تا اندازه اي لايه ي ظاهري زندگي بهناز جعفري را مي بينيم و فيلمساز هم، تلاشي نكرده يا نخواسته، تا به نكات و ظرايف زندگي خصوصي «بهناز جعفري» رسوخ كند، فيلمساز خود به عنوان يك مشاهده گر بيروني شخصيت را دنبال مي كند، و فقط در شروع فيلم نريشني جهت معرفي شخصيت ارائه مي كند، كه از بيرون به فيلم وارد شده ولي در بقية فيلم خود شخصيت، مَن راوي است و براي دوربين درد و دل مي كند تا از طريق گفتگوها بيشتر ما را با خود همراه سازد و شناختي كلي از خود به ما ارائه دهد.

بعد از آتليه عكاسي نام فيلم در بك گراند سياه پديدار مي شود و سپس «بهناز جعفري» ديده مي شود، در خودرويي كنار پنجره نشسته و دست چپ را از پنجره بيرون آورده، اين تصوير و لطافتي كه در حسن غالب صحنه ديده مي شود، خط ربطي مي شود، براي رسيدن به محل كار «بهناز جعفري»، كلاس آموزش تئاتر به دختران نوجوان.

فيلمساز در تصوير سازي زندگي «بهناز جعفري» سعي بر اين داشته تا به سادگي با نگاه از دريچه ي دوربين به لحاظ فرم، كادر و نور به نوعي، نگاه ناظري بي دخل و تصرف را ارائه دهد.

نماي اتوبوس، باز خط ربط بعدي فيلم براي جا به جايي «بهناز جعفري» به منزل شخصي خودش مي شود، و مي بينيم فيلمساز سعي مي كند در مسير حركت با او لحظه اي از وي غافل نشود. او- «بهناز جعفري»- وارد خانه مي شود، نامه ايي پشت در است، آن را برداشته از پله ها بالا مي رود. و باز من راوي داستان؛ از زبان خود دليل تنها زندگي كردنش را در يك خانة 90 متري اجاره اي بازگو مي كند، اين كه هم اتاقي او براي ادامه تحصيل به هند رفته و غيره.

صحنة زيبايي كه در اين سكانس قابل توجه است، وارد كردن شخص سوم است از طريق صدا، كه گويا نويسندة نامه است و انگار همان هم اتاقي بهناز، كه اين بار جاي دروبين نشسته، پشت در اتاق خواب بهناز، و او را صدا مي كند و به اين بهانه دوربين وارد اتاق مي شود، انگار اينجاست كه دوربين اجازة ورود پيدا مي كند.

چون حريم، حريم شخصي تري است و دوربين براي ورود به اتاق خواب اجازه مي خواهد و فيلمساز، بهانه ي زيبايي ارائه مي كند براي وارد شدن به اتاق خواب و از اين طريق حضوري زنده مي دهد به نويسندة نامه.

بهناز جعفري سپس از كودكي اش مي گويد، عكس دوران كودكي را نشان مي دهد، پدري كه علامت ضربدر قرمز روي عكسش خرده شده، و مادري كه بهناز جعفري از او با اندوه ياد مي كند، در مقابل حس بي تفاوتي كه نسبت به پدر را ارائه مي دهد. پدري كه در 5 سالگي خانواده را ترك كرده و از آنها جدا شده.

در صحنة بعدي بهناز عكس دختر بچه اي را در دست گرفته و مي گويد:

«اين بَچَمِه، ولي بابا نداره». گويا تمامي دوران بدون پدر بودن خود اوست انگار همه چيز در اين اتاق برگشتي است به كودكي «بهناز» و فيلمساز توانسته در كمترين توضيح، شخصيت را معرفي كند و ابعاد روانشناختي او را روشن سازد.

او- «بهناز جعفري»- از ميزان درآمدش، بي كاري هايش، تنهائي هايش، مشغول شدنش به كاري غير از بازيگري براي در آوردن مخارج زندگي حرف مي زند و اينها در حين پرسه زدن بهناز در آشپزخانه گفته مي شود و اين نكته قابل توجه است كه دوربين حس غريبه بودن را در وي ايجاد نكرده است.

كمي پيشتر مي رويم، سكانس تريا، بهناز و 2 دوست ديگرش كه نمايندگاني هستند از جامعة زن ايراني، دختر مجردي كه در خانة پدري است و تمام تلاشش را راستاي پيشرفت است در كار و در تحصيل تا قبل از ازدواج، او ازدواج را يك مانع مي داند كه ديگر به او اجازة پيشرفت نمي دهد؛ همچنين گوشزد هم مي كند كه بايد تابع فرامين و مقررات خانة پدري باشد.

دوم، زن متأهلي است كه يك فرزند دارد و خانه دار است و خودش را به نوعي فنا شده در خانواده مي بينيد و بچه را عاملي براي عدم توانايي در قبول كار بيرون از منزل مي داند با وجود تحصيلات عالي، و بهناز جعفري دختري كه مجرد است و تنها زندگي مي كند؛ او هم از شرايط موجود راضي نيست.

در اين سكانس چيزي كه وجود دارد، نگاه يك جانبه اي است كه در سكانس موج مي زند و اين سئوال مطرح مي شود كه چرا زن جامعة ما، كانون خانواده و ازدواج را مانعي مي بيند، براي رشد كردن، براي پيش رفتن، و كمتر احساسِ شادي مي كند، از رسيدن به مقطع ديگري از زندگي و مسئوليت مادر بودن و همسر بودن. آيا اين آگاهي يافتن زن است از حق و حقوقي كه او احساس كرده از او ضايع شده يا يك برداشت اشتباه و خطا است و يك انحراف ذهني نسبت به كانون خانواده.

اين بحث، بحثي مفصل و اساسي است و فيلمساز هم در اين سكانس چيزي بيش از اين چيدمان ذهني به بيننده ارائه نمي دهد. ولي ترتیب دادن اين سكانس خود القاء كنندة ذهنيت عمومي جامعة زن تحصيل كرده ايراني است، كه خطا يا درست بودنش جاي بحث و بررسي بيشتري دارد.

«بهناز جعفري» در اين سكانس خودش را از دو دوست ديگر متفاوت مي داند و تنها راه حل مشكل خودش را دانستن مي داند، در حالي كه در جايي ديگر در فيلم گفته كه از دانستن مي گريزد. او مي گويد: «نه اخبار گوش مي دهم نه كتاب مي خوانم، چون فكرم را مشغول مي كند و ممكن است يك سال به آن فكر بكنم».

اين گفته، از يك سو حساسيت روحي اش را نمايان مي كند و از سوي ديگر گريز از انديشيدن، دانستن و فهميدن جامعه كه لازمة روح خلاق يك هنرمند است.

در صحنه اي ديگر متني از نمايشنامه اي خوانده مي شود و اينجا باز نقش منفي و نوع نگاه يك مرد در ارائه عشق و علاقه نسبت به زن بيان مي شود و اين بار اين صحنه كه گويا زياده گويي فيلمساز است و بزرگ نمايي قضية مرد بودن و زن بودن كه كمي صحنه را از نظر من نچسب و شعار زده كرده است.

«بهناز جعفري» براساس تصاويري كه ارائه مي شود توسط فيلمساز؛ در يك نقطه ی گذار است. نمي داند بايد ازدواج بكند يا نكند، خواستگار پيشنهادي را با نوع رفتارش پس مي زند و اين را پاي اين مي گذارد كه دوست دارد خودش باشد، و حتي گاهي در اين خود بودن اغراق مي كند، در صحنة ديگري كه براي تست بازي مراجعه مي كند از اينكه بايد انتخاب شود گلايه دارد از اين كه هر چه گفته مي شود بايد بپذيرد، تا بتواند يك نقش بگيرد، گلايه دارد و اين به زيبايي در سكانس پاياني فيلم ديده مي شود.

صحنه عاطفي كه بهناز به گريه مي افتد و انگار صداي خفه شده در گلو و اندوه و گلايه او است از زندگي كه بي پروا در اين صحنه بيرون ريخته مي شود و مي گويد:

«هر چي باب ميل خودت نيست، اينكه بايد خودتو تطبيق بدي با همه چيز»

و اين چيزي نيست، جز ذهن گريز جوي انسان از قيد و بندهايي كه هنجارهاي اجتماعي تو را مجبور به پذيرفتن آنها مي كند. اينكه در طول فيلم «بهناز» مي گويد دوست دارد راحت باشد، وقتي توي خيابان راه مي رود دوست دارد هر حركتي را كه شايد در ذهن عمومي جامعه پسنديده نيست انجام بدهد، ولي، شناخته شدنش توسط مردم او را در قالب ديگري مي ريزد، خود نمونه اي است از حس گريز كه خود بحثي است مفصل به لحاظ روانشناختي.

بعد از صحنه ي گريستن بهناز؛ فيلمساز باز روح بي پرواي پر شر و شور «بهناز» را در قاب چند تصوير از او، كه در حال گرفتن حالتهاي مختلف جلوي دوربين است به بيننده نشان مي دهد. صداي بهناز جعفري كه مي گويد:

«دلم مي خواد آروم بگيرم. دوست دارم اونهايي كه دوستشان دارم دوستم داشته باشند. گاهي مواقع هم يك گوشی گير می آرم و مي گم، اين منم بهناز جعفري 24 ساله متولد تهران فرزند ...»

و تصوير با حركت به سمت بالا از روي يك ماشين در خيابان، شهر شلوغ تهران را در قاب مي گيرد و با معرفي مجدد «بهناز جعفري» كه اين بار از زبان خود «بهناز» شنيده مي شود، فيلم سرانجام، پايان مي پذيرد.

شهلا تاجیک

شناسنامه ی فيلم «تنها در تهران»

نويسنده و كارگردان: پيروز كلانتري

بهناز: بهناز جعفري

مدير تصويربرداري: مرتضي پورصمدي

تدوين: مصطفي خرقه پوش

صدابردار: عباس رستگارپور

مدير توليد: ناهيد رضايي

تهيه كنندگان: شركت فيلمسازي ديد - پيروز كلانتري

توليد- 1377

مدت زمان 24 دقیقه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر